سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان برهنه است و جامه آن تقوا و زیورش حیا و دارایی اش فقه و میوه اش دانش است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :362
بازدید دیروز :570
کل بازدید :2166030
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/3/22
5:13 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

 

گفته شد که حسبه همان امر به معروف و نهی از منکر است که برخی از اهل سنت رسیدگی به اختلافات و اصلاح و آشتی دادن میان مردم را نیز داخل در مولفه‌های آن دانسته‌اند.(نساء آیه 114) و گفته‌اند که امر به معروف و نهی از منکر هر چند که از وظایف تک تک مومنان است ولی آیه 104 سوره آل عمران آن را امری حکومتی بر شمرده است.

در نگرش اهل سنت به حسبه و امر به معروف و نهی از منکر وظیفه و ولایت فردی مومنان به نهادی حکومتی واگذار شده است. بیشتر علما و فقهای اسلام  آن را ماهیتا وظیفه ای حکومتی و از شئون اداره جامعه دانسته‌اند و تنها‌اندکی از ایشان که علمای شیعه هستند آن را در اصل وظیفه‌ای فردی بر شمرده‌اند.

جالب آن که در آثار قدمای فقها و عالمان شیعی، به این مساله پرداخته نشده است و اصطلاح حسبه در نظر ایشان روشن نیست. کم تر فقیه و یا عالمی‌شیعی به مساله توجه داشته است. بر خلاف حسبه‌، مساله امر به معروف و نهی از منکر از جایگاه ویژه ای برخوردار بوده و بیشتر فقها در مباحث جهاد بدان پرداخته‌اند. اما در هیچ یک از آثار ایشان به مساله حسبه و  یا امر به معروف و نهی از منکر به عنوان یک نهاد یا سازمان حکومتی به آن توجه نشده است.

در میان متاخرین از علما و فقهای شیعه مساله حسبه جدا از مساله امر به معروف و نهی از منکر دیده شده است. در نظر متاخرین شیعی، حسبه‌، وظایفی  است که مرتبط به ولایت شرعی می‌باشد و این از اختصاصات امام (ع) به عنوان ولی الامر  است. این ولایت شرعی در عصر غیبت به نواب عام امام (ع) یعنی فقها منتقل می‌شود. از این رو امری حکومتی و ولایی است و ارتباطی به عموم مومنان ندارد تا به عنوان یک وظیفه و مسئولیت برای آنان تعریف و تعیین شود.

از این جا دانسته می‌شود که امر به معروف و نهی از منکر در‌اندیشه شیعی یک وظیفه و مسئولیت و ولایت شرعی همگانی برای عموم مومنان است و تنها در برخی از مراتب به جهت ویژگی‌هایی و آن نیز برای جلوگیری از اختلال در نظام معاش و معاد‌، به عهده ولی الامر نهاده شده و به عنوان وظیفه ای دولتی و حکومتی تعریف می‌شود. اما مساله حسبه در‌اندیشه سیاسی متاخران فقها و علمای شیعی امر و نهادی حکومتی صرف است و دخالت دیگران در این امور مانند دخالت طاغوت و ولایت طاغوت مردود و باطل است. میرزای قمی‌حسبه را اموری دانسته است که موکول به حاکم شرع است مثل تصرف در مال یتیم و سفیه و مجنون با شرایطی  که آورده شده است.(جامع الشتات، ج 2 ص 465)

مرحوم نایینی نیز می‌نویسد: از جمله قطعیات مذهب ما طائفه امامیه این است که در این عصر غیبت ( علی مغیبه السلام) آن چه از ولایت نوعیه را که عدم رضای شارع مقدس به اهمال آن حتی در این زمینه هم معلوم باشد‌، وظایف حسبه نامیده‌، نیابت فقهای عصر غیبت را در آن‌، قدر متیقن و ثابت دانستیم.(تنبیه الامة و تنزیه الملة‌، تهران‌، امیرکیبر، ص 65)

جالب آن که مهدی شمس الدین حتی در این مساله نیز می‌فرماید که ولایت در امور حسبه از باب ولایت امت بر امت است نه ولایت والی بر امت. بنابر این این بخش از امور نیز از باب ولایت شرعی امت است و ارتباطی به دولت و حکومت ندارد. ( النظام الاداری فی الاسلام، ص 428)

از مطالب پیش گفته دانسته شده است که در نگرش شیعی نوعی ولایت شرعی برای امت بر امت و دولت ثابت است که از آن به امر به معروف و نهی از منکر یاد می‌شود. اما حسبه در تعریف اهل سنت از نظر شیعی چیزی جز امر به معروف و نهی از منکر نیست و آن چه در کلام متاخرین از آن به امور حسبه یاد شده و از وظایف دولت اسلام و ولایت حاکم شرعی دانسته شده است غیر از حسبه به تعریف اهل سنت و در حکم قضاوت و رد المظالم  و امور دیگری است که در نگرش اهل سنت نیز از امور ولایت شرعی حاکم شرع دانسته شده است.

به نظر می‌رسد که باید برای امر به معروف و نهی از منکر با وجود ولی و حاکم شرعی مراتبی قایل شد که در برخی از مراتب به عهده حاکم شرع نهاده شود. این مساله در ولایت امام بر امت ثابت است و در امور دیگری ولایت امت بر امت و گاه ولایت امت بر دولت است که مساله نظارت بر نحوه کارکرد دولت است.

پرسش پایانی این است که نقش دولت در مساله امر به معروف چگونه است؟ و آیا با حضور نهادی دولتی امر به معروف و نهی از منکر و مساله نظارت و مراقبت همگانی از امت سلب می‌شود؟ آیا این وظیفه واجب ولو کفایی است ( چنان که اکثر فقهای شیعی بر آن هستند) یا آن که امری مستحب برای امت (متطوع) و واجب عینی برای نهادهای حکومتی حسبه است( چنان که اهل سنت گفته‌اند؟)


  

پرسش دریچه دانایی و کلید پژوهش است. با این همه قرآن برای پرسش مرزهایی را بیان می‌کند. این مرزها از آن رو مشخص می‌شود تا هدف از پرسش فراموش نشود و پرسش از حالت اثباتی و سازنده بیرون نرود. اگر هدف از پرسش دانایی و فهم و رسیدن به پاسخ‌های مفید و سازنده و حل مشکلات و معضلات است، تنها در صورتی می‌تواند این وظیفه را انجام دهد که با هدفش متناسب و سازگار باشد. هرگاه پرسشی فاقد این مولفه و مشخصه باشد در حقیقت پرسش زیانبار خواهد بود.

قرآن با آن که پیروانش را تشویق به پرسش می‌کند و واژه سوال و مشتقات آن بیش از 128 مورد در قرآن به کار رفته است و حتا قرآن با گزارشی از آغاز آفرینش انسان به پرسش و پاسخ‌هایی که میان فرشتگان و خداوند انجام  می‌شود می‌کوشد تا این سنت را تقویت کند و بر درستی آن تاکید ورزد، با این حال با بیان نمونه‌هایی از پرسش‌های زیانبار انسان‌ها را از فرو افتادن در این سرزمین بی سرانجام بهانه و استهزا و مانند آن باز می‌دارد.

در داستان گاو که در آیات 67 و پس از آن در سوره بقره از آن یاد می‌کند نشان می‌دهد که چگونه پرسش‌ها از حالت و هدف اصلی بیرون و به شکل استهزا و بهانه‌جویی خود را نشان می‌دهد. این گونه پرسش‌ها نه تنها برای انسان بسامد مفید و سازنده‌ای به همراه نخواهد داشت، بلکه از ارزش و جایگاه پرسش کاسته و نتایج بدی را نیز در پی می‌آورد.

پاره‌ای از پرسش‌ها به گونه‌ای است که در صورت دانستن آدمی‌ خود را با رنج و درد و عسر و حرج مضاعفی رو به رو می‌بیند. از سوی اگر این پاسخ را نداشت می‌توانست به سادگی با مساله کنار بیاید، ولی اکنون با روشن شدن پاسخ و مساله می‌بایست به محتوای پاسخ عمل نماید که در بسیاری از موارد خود را ناتوان از آن می‌یابد. از این رو می‌توان گفت این گونه از پرسش‌ها به جز سختی و زیان برای آدمی‌ بهره‌ای به همراه نخواهد داشت. خداوند در قرآن می‌فرماید: یا ایها الذین آمنوا لاتسالوا عن اشیاء ان تبد لکم تسؤکم( سوره مائده، آیه 101) ای کسانی که ایمان آورده اید از چیزهایی نپرسید که اگر پاسخ آن برای شما آشکار شود از آن بدتان  آید.

از این دسته پرسش‌ها می‌توان به پرسش‌هایی اشاره کرد که به شکل خواسته مطرح می‌شود و از آن جایی که ما آگاهی درستی از خواسته‌ها نداریم و بدون دانش کامل از چیزی آن را می‌خواهیم، این پرسش و خواسته از آن رو که می‌تواند برای کسی که به آن رسیده زیانبار باشد، نباید مورد توجه و پرسش قرار گیرد. این گونه از پرسش‌ها هر چند که از شکل پرسش علمی‌خارج و بیرون است، ولی به اعتبار پاسخ عملی که پرسشگر در پی آن است می‌تواند جزو مرزهای پرسش به شمار‌ آید. در قرآن به این دسته از پرسش‌ها نیز توجه و از آن‌ها بازداشته شده است.( سوره هود، آیه 46)

دسته دیگر از پرسش‌های زیانبار پرسش‌های علمی‌است نه عملی و خواسته مانند پرسش‌هایی که در میان آموزش دانش رشدی انجام می‌شود. از آن جایی که در دانش رشدی فرایند تعلیم و تعلم به صورت پیچیده و در یک دوره زمانی انجام می‌شود پرسش‌ها به شکل بی‌مورد و زیانبار خودنمایی می‌کند. شاگرد از استاد خود در هنگام آموزش دانش رشدی پرسشی را طرح نمی‌کند، بلکه باید تا پایان آموزش شکیبایی ورزد و در نهایت اگر خود به پاسخ رسید که هیچ و گرنه از استاد می‌خواهد تا در باره عملش توضیح دهد.البته  از آن جایی که دانش رشدی را باید از کسی آموخت که استاد مسلم باشد و به کمال او علم داشته باشیم و حرکات و سکنات ولی را در حوزه عصمت تقوایی ارزیابی می‌کنیم ناپرسیدن در هنگام آموزش نقص و عیب به شمار نمی‌آید، ولی این همه  تنها در صورت علم ما  به کمال و عصمت تقوایی استاد است. در صورت تردید و شک نه تنها نباید از این گونه افراد پرهیز کرد، بلکه اگر به جهاتی خواهان آموزش دانش رشدی هستیم هرگز نباید پرسش را فراموش کنیم. بنابراین پرسش هم چنان به عنوان یک اصل مورد توجه قرار می‌گیرد.

قرآن درباره آموزش دانش رشدی و شاگری حضرت موسی (ع) داستانی را در سوره کهف در آیات چندی بیان کرده و در آن جا بیان می‌دارد  که استاد شاگردی موسی را تنها در صورت ناپرسشگری می‌پذیرد.(کهف، آیه 70)

این‌ها نمونه‌های از مرزهای پرسش در قرآن است. این سخن بگذار تا وقت دیگر.


85/4/26::: 12:0 ص
نظر()
  

رشد بسامد حرکت تکاملی‌ای است که در یک فرایند اتفاق می‌افتد. از این رو دانش  رشدی جزو دانش‌ها‌ی نظری محض به شمار نمی‌آید و به مفهومی‌قابل تعلیم و تعلم نمی‌باشد.

دانش‌ها‌ را می‌توان به دو دسته نظری و تجربی دسته بندی کرد. دانش نظری از طریق بیان و نوشتار منتقل می‌گردد ولی دانش تجربی هر چند به نظر می‌رسد که در کلیات قابل انتقال با این روش است ولی به مفهوم دقیق آن هرگز انتقال صورت نمی‌پذیرد. دانش تجربی به جهاتی دانش وجودی است. به این معنا که از حوزه معرفت شناشی بیرون و در حوزه وجودی قرار می‌گیرد. اگر بخواهیم برای آن بیان دیگری داشته باشیم، دانش تجربی مانند دانش حضوری است در حالی که دانش نظری دانش حصولی است. دانش حصولی در صورتی به دانش حضوری تبدیل شود به دانش وجودی تغییر ماهیت و شکل می‌دهد.

از ویژگی‌ها‌ی دانش حضوری، پایداری و بقای آن است از این رو فردی از دانش حضوری در موردی برخوردار است هرگز آن را فراموش نمی‌کند ؛ زیرا دانش حضوری جزو ذات و ذاتیات وجودی فرد می‌شود. دانش رشدی از این رو به دانش حضوری شباهت دارد. فردی که به دانش رشدی دست می‌یابد درباره موضوعی که به رشد رسیده است، نوعی احاطه پیدا می‌کند و از آن جایی که جزو ذات و یا ذاتیات وی می‌باشد هرگز درباره آن دانش دچار فراموشی نمی‌گردد. از سوی دیگر دانش رشدی در وجود فرد تاثیرات مهم و شدیدی به جا می‌گذارد و موجب تحول شخصیتی وی می‌گردد و در حقیقت شاکله وجودی فرد را شکل و ماهیت می‌بخشد. به یک معنا دانش رشدی هویت و شخصیت ساز است. بر خلاف دانش حصولی و اکتسابی که در شکل علم و دانش نظری است هر چند تاثیر گذار است ولی تحول ساز نیست و موجب تغییری فاحش در فرد نمی‌شود.

از آن جایی که دانش رشدی یک دانش پدید آمده در یک فرایند زمانی و با ادراک وجودی و دریافت درونی تحقق می‌یابد به یک معنا تعلیم بیانی نیست و نمی‌توان به صرف بیان بتوان از معلم و آموزگار آموخت. آموزگار تنها نقش مقدماتی را ایفا می‌کند و دانش آموز را با مفاهیم آن آشنا می‌سازد. چنان که آموزگاران حکمت عملی اگر بخواهند دانش و حکمت عملی چون علم اخلاق و یا عرفان را به دانش آموزان خود بیاموزند تنها این امکان برایشان فراهم است تا مفاهیمی‌را به شکل نظری و کلیات در اختیار فرد بگذارند. کسی که این مفاهیم را می‌آموزد نه فردی هنجاری و اخلاقی می‌شود و نه عارف و سالک می‌گردد. این دانش‌ها‌ مثل آموزش زبان بیگانه است. آموزش قواعد و یا آشنایی با قواعد و دستور ربانی به معنای یادگرفتن آن زبان بیگانه نیست. آن چه فردی را به یک زبان مسلط می‌کند به کارگیری آن قواعد و دستور زبان است. از این رو بیشتر از آن که به معلم و آموزگار نیاز باشد به استاد به مفهوم دقیق واژه و کلمه است. استاد در فرهنگ ایرانی آموزگاری است که در یک فرایند زمانی و بلند مدت به آرامی‌و درنگ مجموعه ای از دانش عملی و کاربردی خود را به شاگرد منتقل می‌سازد و از او یک استاد می‌سازد. مانند استاد آهنگر و یا استاد خیاط. در این فرایند آموزشی پرسش نقش کلیدی را بازی نمی‌کند چنان که آموزش نظری نیز چنین است و تنها به عنوان راهنما و بخش مقدماتی آموزش گاه به کار می‌رود و یا به کل نادیده گرفته می‌شود.

حضرت موسی (ع) در جستجوی دانش رشدی و تحول ساز به نزد استادی می‌رود که از این دانش برخوردار است. آن عالم آموزش وی را مشروط می‌کند به این که موسی در طول آموزش پرسشی را مطرح نسازد. به نظر می‌رسد که پرسش در فرایند این نوع از آموزش دانش رشدی نقش کلیدی ندارد هر چند که پرسش برای دستیابی به چشم انداز کلی و نظریه پردازی در پایان کار آن هم به شکل امکانی و شایدی بدان نیازی احساس شود.

در آموزش دانش رشد آن چه مهم و با اهمیت است عمل و تجربه است. شاگرد با عمل به اموری که استاد بدان تاکید می‌ورزد کار را انجام می‌دهد. در دوره کاورزی برخی از کارها و اعمال شاید بیهوده و یا حتی زیانبار به نظر برسد ولی شاگرد اصل را بر این قرار دهد که به طور دقیق آن را به انجام رساند. شک و تردید در این نوع آموزش زیانبار است و موجب می‌شود که دانش به شکل وجودی و حضوری در نیاید و جزو شاکله و شخصیت وی نگردد. کاردانش در حقیقت ایجاد دانش رشدی است که موجبات تکامل فرد  می‌شود و عنوان دانش شخصیت‌ساز،  استحکام و استواری وی را تضمین می‌کند.(کهف ؛ آیات 65 تا 82)

در قرآن غیر از این مورد درباره واگذاری اموال یتیم به آنان نیز از دانش رشدی سخن به میان آمده است. در آن جا خداوند دستور می‌دهد که با تکرار آموزش رشدی در یک فرایند زمانی، یتیم را برای باز پس گرفتن اموال خود مهیا کنند. آزمایش یتیم تا زمان بلوغ زمانی بس طولانی است که در این زمان، آموزش رشدی برای دستیابی به دانش رشدی انجام می‌پذیرد. در هنگامی‌که امانتداران اموال یتیم دریافتند که یتیم به دانش رشدی دست یافت و توان به کارگیری درست از اموال را پیدا کرد اموالش را به او پس دهید.(نساء، آیه 6) در این آیه از واژه "ابتلاء و آنستم" استفاده شده است. ابتلاء یعنی آزمون عملی سخت و دشوار و نوعی کاردانش که با استفاده از واژه "حتی" بیان می‌شود که این آزمون عملی سخت باید تا زمان بلوغ ادامه یابد. مدت زمانی که شاکله و شخصیت وجودی فرد شکل و قالب می‌گیرد. واژه دیگری که به کار رفته است "آنستم" است که به معنا انس و الفت گرفتن است. به این معنا که این آموزن عملی سخت و دشوار باید به آن اندازه ادامه یابد که شما با تمام وجود دریابید که فرد با این کار انس گرفته است و جزو رفتار معمولی و عادی و پیش پا افتاده وی شده است.

به هرحال داشن رشدی، دانش حضوری، عملی است که شاکله و شخصیت وجودی فرد را متحول می‌سازد. این دانش از دانش‌ها‌یی است که انسان سزاوار است در پی آن برود حتی اگر در زمانی باشد که از نظر شخصیتی به نظر کامل است، چنان که حضرت موسی (ع) این کار را انجام داد و در انتهای رسالت خود به آن اقدام کرد.    


85/4/19::: 7:0 ص
نظر()
  

برداشت یک:‌ این واژه در میان مسلمانان به شکل جهاد و آن هم از نوع اصغر در برابر اکبرش معروف است. جهاد در حقیقت همان جنگ مقدس است مانند جنگ‌‌های صلیبی و یا شاهنشاهی (امپراتوری) روم مقدس که تا پیش از پیمان وستفالی بر تمام اروپا حاکمیت داشت. بنابراین‌این تقدس چیزی است که به همه چیز مفهومی‌متافیزیکی و به شکلی ماهیت معنوی می‌بخشد.

به نظر می‌رسد پیش از مسلمانان‌این یهودیان و به پیروی آنان مسیحیان به جنگ‌‌های مقدس‌ایمان داشته و دارند و به آن در حوزه عمل فراتر از نظر توجه داشته و  به کار گرفته اند. در گزارش تاریخی و مستند قرآن از پیامبران پیشین ما با چند جنگ مقدس رو به رو هستیم که در دو شکل ابتدایی و دفاعی انجام شد. درباره ذوالقرنین ( بماند که کی بود و کجا رفت و چه کرد) آمده است که وی در جنگ مقدس ابتدایی که در مغرب زمین آن جایی که خورشید غروب می‌کند انجام داد، پس از اشغال آن سرزمین‌‌ها به ساکنان آن پیشنهاد می‌دهد که به عقیده اش درباره توحید‌ایمان بیاورند تا نخست از عذاب و تیغ شمشیر در امان باشند و در آخرت گرفتار عذاب سخت تری نگردند. پس از دعوت به فرمان الاهی به‌این نتیجه می‌رسد که از آن جایی که هیچ ظلم و ستمی‌بالاتر از شرک نیست آنانی را که‌ایمان نیاورده اند و از عقیده او پیروی نکرده اند به شکنجه و عذاب و تیغ شمشیر می‌کشد و دیگرانی که به نظر می‌رسد به مصلحت شمشیر و یا واقعا‌ایمان آورده اند رها می‌سازد و امکانات در اختیارشان می‌گذارد. البته وی دو تهاجم دیگر انجام می‌دهد که یکی به شرق است و در آن جا با مردمانی که ساتری از خورشید ندارند مواجه می‌شود که خیلی ابتدایی هستند و آنان را دعوت به توحید و عقیده اش می‌کند که البته بسامد و نتیجه ‌این دعوت در گزارش قرآن نیامده است. جنگ مقدس دیگرش با مردمانی شمالی است که از قوم یاجوج و ماجوج هستند و در برابر هجوم‌ایشان سدی از مس و آهن می‌سازد. (کهف ،‌ایات 85 تا 95)

جنگ مقدس دیگری را که قرآن گزارش می‌کند و به نظر ابتدایی است جنگ مقدس و یا تهدید نهایی(اولتیماتوم) حضرت سلیمان پیامبر قوم بنی اسراییل است که در آن جا به اعتبار گزارش پرنده‌ای به نام شانه به سر (هدهد) و تحقیقات بعدی قوم سبا را که در یمن و بسیار دورتر از مرکز حکومت وی می‌زیستند تهدید می‌کند که یا به عقیده او‌ایمان بیاورند و یا آماده جنگ و مرگ شوند. البته به جهت تسلیم شدن ملکه سبا‌این جنگ تحقق نیافت و حکومت و کشور سبا در اعتقاد و حکومت پیرو آن حضرت شدند. (نمل ،‌ایات 23 تا 44)

جنگ دیگر مقدس را حضرت موسی فرماندهی می‌کند. هر چند که‌این جنگ دفاعی است و در نتیجه آن فرعون و لشکریانش به هلاکت می‌افتند و نابود می‌شوند ولی‌این جنگ مقدس نیز از سوی یهودیان به وجود می‌آید و به سود آنان نیز پایان می‌یابد.(شعراء،‌ایات 52 تا 66 و نیز در چند سوره دیگر)

آن حضرت(ع) جنگ مقدس دیگری را نیز سرپرستی می‌کند که‌ این جنگ مقدس از نوع ابتدایی است و آن جنگ فتح بیت‌المقدس است که در‌آیات چندی از قرآن بدان پرداخته و گزارش کاملی از آن آورده شده است.(سوره مائده ، 21 تا 26  )

و جنگ مقدس طالوت پادشاه بنی اسراییل با جالوت که ابتدایی و دفاعی بود و در آن داود(ع) جالوت را می‌کشد و حکومت تشکیل می‌دهد.(بقره 264 تا251)

این‌‌ها جنگ‌‌های مقدس در میان اهل کتاب است که یهودیان و مسیحیان آن را می‌شناسند و باور دارند. در اسلام نیز جنگ مقدسی وجود دارد که قرآن آن را گزارش کرده است.‌این جنگ‌‌ها به رهبری مستقیم ( غزوه ) یا غیر مستقیم( سریه) پیامبر انجام می‌شد و شامل هر دو دسته ابتدایی و دفاعی است. از‌این دسته می‌توان به جنگ بدر و احد و احزاب و جنگ‌‌های مقدس ضد یهود مدینه و جنگ تبوک و فتح مکه و طائف و یمن و مانند آن اشاره کرد. گزارش بسیاری از‌این جنگ‌‌ها در قرآن آمده است.

در غیر‌این ادیان بزرگ ، جنگ‌‌های مقدسی را من سراغ ندارم. به نظر می‌رسد که ادیان بودایی و برهمایی از‌این جنگ‌‌ها ندارند و چیزی به نام جنگ مقدس در میان‌ایشان وجود ندارد. درباره دین زرتشتی نمی‌توان به آسانی داوری کرد هر چند که به نظر می‌رسد که در میان پیروان‌ایشان‌این جنگ‌‌ها وجود داشته است که شاید به شکل دفاعی انجام می‌شد مانند جنگ‌‌های مقدس ساسان از موبذان پارسی زرتشتی که باعث پدیداری شاهنشاهی امتی زرتشتی شد.

برداشت دو:  آن چه از‌ این مطالب برای خواننده آشکار می‌شود می‌توان به‌این موارد اشاره کرد: نخست آن که جنگ‌‌های مقدس ، جنگ‌‌های اعتقادی و برای تحمیل عقیده است و آن چنان که گمان می‌رود و خوشبینانی که می‌کوشند آزادی عقیده را در اسلام و دیگر شرایع مرتبط به اسلام حقیقی چون شریعت یهودی و مسیحی را اثبات کنند به بیراهه رفته اند. زیرا‌این شرایع به نام جنگ مقدس هیچ ارزش و اعتباری برای آزادی عقیده قایل نیستند به ویژه که مهم ترین ظلم و ستم را شرک می‌دانند و هیچ شکی نیست که ظلم و ستم مجوزی برای جنگ است. در قرآن کاربرد واژه ظلم بیشتر به معنای شرک است که: ان الشرک لظلم عظبم. پس هیچ شک و شبهه‌ای نیست که آزادی عقیده را نمی‌توان از آیات برداشت کرد.

دوم آن که جنگ مقدس می‌تواند ابتدایی باشد و نیازی نیست که دفاعی باشد.

سوم آن که نه تنها پیامبران بلکه پیروان نیز دست به جنگ‌‌های مقدس زده‌اند که می‌توان به جنگ روم مسیحی ضد فارس زرتشتی (سوره روم‌ایه نخست) و جنگ‌‌ها صلیبی و جنگ‌‌های آغازین روزهای استقرار حکومت اسلام در مدینه و به فرمان ابوبکر و عمر و عثمان اشاره کرد. در زمان حاضر جنگ عراق و تجاوز به آن از سوی دولت مسیحی آمریکا و جنگ القاعده ضد شیعیان و مسیحیان و یهودیان و جنگ فلسطین و سرکوب مسلمانان توسط رژیم صهیونیستی و اشغالگر و جنگ مقدس آرماگدون نمونه‌های بارز از جنگ مقدس است که توسط پیروان شرایع الهی برای تثبیت عقیده‌ای و نابودی عقیده‌ای انجام می‌شود.

چهارم آن که به نظر می‌رسد که اگر به قرآن و کتب آسمانی دیگر بنگریم در همه آن‌‌هاانگیزه‌‌های‌ایجاد جنگ‌‌های ابتدایی مقدس وجود دارد.

برداشت سوم: با‌این همه به نظر می‌رسد که در‌این میان تنها شیعه به جهاتی از‌ این گردونه بیرون است. علت آن است که در میان تمامی‌ فرقه‌‌های مذهبی و شرایع الهی موجود و آموزه‌های آن‌ها تنها شیعه دوازده امامی‌است که در جنگ‌‌های ابتدایی شرط حضور و دستور امام معصوم (ع) را قرار داده است که‌این خود به عنوان بازدارنده اصلی از اقدام شیعیان به جنگ مقدس به صورت ابتدایی می‌شود. البته در‌این مورد اخیر اگر ما دامنه و گستره نفوذ دایره ولایت ولی فقیه را گسترش دهیم شاید بتوان شرط موجود را به حضور ولی فقیه و دستور وی کاهش و تقلیل داد که به نظر می‌رسد تا کنون کسی به چنین چیزی فتوا نداده است.  

 


  
 

در کاربرد قرآن از واژه اسلام دست کم با دو معنای متفاوت آن رو به رو هستیم: یکی معنایی که من از آن به اسلام تاریخی یاد می‌کنم و دیگر معنایی که به اسلام حقیقی و واقعی از آن یاد می‌شود و در برابر اسلام تاریخی می‌ایستد. اسلام به اعتبار یک دین تنها در معنای دوم آن معنا می‌یابد. در غیر این صورت آن نیز شریعتی از شرایع به شمار خواهد آمد.

اسلام به مثابه یک حقیقت و دین، اسلامی‌است که از نوح به معنای واقعی آن آغاز شده است (یونس ، 72 که در آن جا نوح می فرماید: و امرت ان اکون من المسلمین ) و همه پیامبران مامور به آن بوده اند.(یونس 83 و 90 از زبان موسی علیه السلام  و مائده 111 از زبان حورایون عیسی علیه السلام) از این رو می‌توان این ادعای پیامبران پیشین را مدعا و شاهد بر این معنا گرفت. برخی به صراحت و شفافیت اسلام خود را اعلام کرده و حتی گفته‌اند: من نخستین مسلمانم.

این اسلام را می‌توان حتی در نخستین انسان و بشر یعنی آدم ردگیری کرد، ولی به جهاتی من به این باور نرسیده ام که آن اسلامی‌ که به صورت مجموعه حقایق الهی برای انسان فرستاده شده و نوعی وفا به عهدی است که خداوند به آدم پس از هبوط وعده داده است در دوره فترت میان آدم و نوح وجود داشته است. یعنی می‌شود مدعی شد که اسلام حقیقی به عنوان مجموعه گزاره‌ها و آموزهای معرفتی و دستوری پیش از نوح وجود نداشته است، چنان که این مطلب را می‌توان از ظاهر قرآن نیز برداشت نمود. البته این مساله مهمی نیست. آن چه مهم است اثبات این معناست که دست کم از زمان نوح(ع) یا ابراهیم (ع) این معنای از اسلام به شکل دین مطرح بوده است. این اسلام همان اسلام حقیقی و غیر تاریخی است. به نظر چنین می‌رسد که این مفهوم همان معنا از اسلامی‌ باشد که در آیه‌ای از قرآن به آن اشاره شده و گفته است: ان الدین عند الله الاسلام (ال عمران ، 19) و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه ( همان 85) ... دین در نزد خدا تنها اسلام است ... ؛ و هر کس غیر از آن را بجوید هرگز از او پذیرفته نخواهد شد.

به این معنا که آن چه مورد پذیرش الهی است، اسلام حقیقی است که شامل همه شرایع پیشین نیز می‌شود؛(انعام ، 163) و اسلام تاریخی یعنی اسلامی که با شریعت محمدی (ص) آغاز شده است چون دیگر شرایع، بخشی از اسلام حقیقی است.( در آیه 13 سوره شوری این عبارت آمده است که شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا و الذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی...، که نشان می دهد بخشی از دین بوده است؛ زیرا واژه  «من الدین» به معنای بخشی و بعضی از دین است) البته به جهت آن که این اسلام در بردارنده همه شرایع پیشین و حقایق و آموزه‌ها و گزاره‌هایی فراتر از آن شرایع نیز می‌باشد، می‌تواند به عنوان کل یعنی همان دین اسلام در نظر آید. شاید به جهت این نگرش دوم است که شریعت محمدی را به عنوان کل یعنی اسلام حقیقی، افزون بر اسلام تاریخی در نظر می‌گیرند. به این معنا که شریعت محمدی به اعتبار «چون که صد آمد نود هم پیش ماست»، هم اسلام حقیقی به تمام معنای کلمه است و هم اسلام تاریخی به معنای شریعتی از شرایع موجود در اسلام حقیقی می‌باشد.

هدف از این مقدمه بیان این مطلب است که اسلام حقیقی با اسلام تاریخی آمیخته است. از این رو نمی‌توان اسلامیت حقیقی آن را از اسلامیت تاریخی آن جدا و تفکیک نمود.

شرایع دیگری چه شریعت نوح و یا ابراهیم و موسی و عیسی (علیهم السلام) همان دین اسلام حقیقی هستند که مورد پذیرش الهی است و هر کس غیر این دین را بپذیرید از جاده الهی و صراط مستقیم هدایت وی بیرون است. بنابراین هیچ شکی و شبهه‌ای در اسلامی‌بودن شرایع پیشین نیست. اما چیزی که در این میان مطرح است، تمامیت این شرایع است. اگر چیزی بخشی از حقیقت را دارا باشد می‌تواند مدعی شود که آن را داراست و این که نمی‌توان در صحت انتساب حقیقت به آن شک و تردید روا داشت. اما شریعت محمدی به جهت آن که تمامی‌حقیقت را داراست می‌تواند به صراحت و شفافیت تمام اعلام دارد که اسلام واقعی و حقیقی است. این همان کاری است که پیامبر اسلام (ص) انجام می‌دهد و به نام اسلام به خود هویت می‌بخشد. البته پیامبر با این کار خود، اسلامیت دیگر شرایع را نفی نمی‌کند. کاری که برخی پس از پیامبر انجام دادند و کوشیدند تا اسلامیت شرایع دیگر را نفی کنند. چنان که نمی‌توان به جهت آن که شرایع دیگر بخشی از دین و حقیقت را در بر دارند آن را هم سنگ و هم تراز اسلام حقیقی و تاریخی محمدی قرار داد و به تکثر گرایی در حقیقت قایل و پلورالیسم را اثبات کرد؛ زیرا هر یک بخشی از طرح کلی دین را در اختیار دارند نه تمام آن را. مانند کسی که تصویری مبهم از فیلی در تاریک خانه ارایه می‌دهد و می‌گوید فیل دارای چهار ستون است. اسلام محمدی این فیل را به بیرون از تاریک خانه عقل و فهم انسانی آورده است و در زیر نور خورشید حقیقت تمام آن را در معرض تماشا قرار داده است. از این رو نمی‌توان و عقلانی و بخردانه نیست که شرایع دیگر را هر چند بخشی از حقیقت و اسلام حقیقی است نمی‌توان به عنوان حقیقت اسلام پذیرفت.

نکته ای که باید در این جا یادآور شوم آن است که پیامبر دو کار انجام داد که می‌توان آن را از یک دیگر بازشناخت. نخستین کاری که وی انجام داد هویت بخشی به شریعت کامل خود به نام اسلام تاریخی است. از این رو برخی از کارهای وی چون تغییر قبله از بیت‌المقدس به مکه، تغییر روز تعطیلی از شنبه و یک‌شنبه به جمعه و انتخاب گورستان ویژه مسلمین و نامگذاری معبد از کلسیا و کنیسه به مسجد و مانند آن، از جهت تاکید بر این هویت مستقل بوده است. ولی همه این‌ها تنها برای تمایز بخشیدن و هویت دادن به اجتماع مسلمانان نبود تا گفته شود که «هیچ یک محتوای معرفتی ندارد و اولا و بالذات مربوط به هویت مسلمانان است،» بلکه در این امور نیز نگاه معرفتی وجود دارد و این کارها دو کارکرد متفاوت هویت بخشی و معرفت بخشی داشته است. به  نظر می‌رسد که همه آن اموری که به شکل نمادی و به عنوان هویت بخشی مطرح است دارای بار معنایی خاصی است و معارفی را در خود نهان دارد. بنابراین تفکیک اسلام هویت از اسلام حقیقت و یا اسلام تاریخی از اسلام حقیقی نسبت دست کم نسبت به آن چه پیامبر (ص) آورده است نادرست و غیر واقعی است. من از تعبیر به اسلام در این گزاره اخیر خودداری ورزیده ام تا از افتادن در خلطی که برخی افتاده اند پرهیز و دوری کنم. آن چه پیامبر آورده است همان حقیقت کاملی است که به طور ناقص پیش از این در شرایع دیگر از سوی خداوند داده شده است. شرایع دیگر نیز هر چند دربردارنده حقیقت و از مجموعه اسلامند، ولی حقیقت کامل در آن چیزی است که به پیامبر (ص) از سوی خداوند داده شده است.

نکته آخر آن که می‌توان میان دو دسته از اسلام پس از پیامبر تفکیک و جدایی انداخت و آن را به عنوان اسلام تاریخی و اسلام حقیقی بازشناخت. به این معنا که پس از پیامبر ما با دو گونه اسلام رو به رو می‌شویم. اسلامی‌ که برداشت و تفسیر مسلمانان است و اسلامی ‌که مسلمانان آن را پذیرفته اند. به این معنا که برخی از مسلمانان با نگرشی بیرونی با توجه به دانش و معارف بیرونی از اسلام تفسیر و تعبیری را ارایه می‌دهند که این اسلامی‌ می‌شود که خلافت دنیوی و دینی را از هم باز می‌شناسد و امامت دین و خلافت دنیا را از هم جدا می‌سازد. اسلامی‌ که پس از پیامبر تاکنون حکومت و حاکمیت داشته است. دوم اسلامی ‌است که مسلمانان آن را پذیرفته‌اند بدون آن که در آن تغییری ایجاد کنند. اسلامی‌ که با پیروی از پیامبر (ص) در همه حوزه‌ها در جان و روح برخی نفوذ کرد و این اسلام از جامعه دور افتاد و در گوشه‌ای مهجور ماند. این همان اسلام حقیقی است که باید دوباره باز شناخته شود. این همان اسلام علی (ع) و شیعیان اوست.


85/4/5::: 8:0 ص
نظر()
  

خداوند در حوزه‌های چندی به پاسخ‌گو است. از مهم ترین این حوزه‌ها می‌‌توان به پاسخ‌گویی خداوند نسبت به درخواست‌های وجودی و بیانی موجودات اشاره کرد. به این معنا که خداوند وقتی موجودی را در هستی می‌‌آفریند به تمام خواسته‌ها  و نیازهای او پاسخ می‌‌دهد و شرایط و امکانات مورد نیازش را برای مقصود موجود فراهم می‌‌آورد. این پرسش‌ها می‌‌تواند به شکل کلامی‌‌ و بیانی و به صورت دعا و طلب به درگاه خداوند مطرح شود و می‌‌تواند این گونه نباشد. یعنی موجود خود نداند که به چه چیزی نیازمند است و خواسته درونی او را تشکیل می‌‌دهد. در این گونه از موارد به پرسش‌های ذاتی و وجودی موجود پاسخ می‌‌دهد و نیازهای او را بر طرف می‌‌سازد.

گونه دیگر پاسخ‌گویی، پاسخ گویی به پرسش‌های معرفتی و شناختی موجودات به ویژه انسان و جن است. خداوند به این پرسش‌ها نیز پاسخ می‌‌دهد و در قرآن و کتب دیگر آسمانی به این گونه پرسش نیز پرداخته است. بنابراین هیچ شک و شبهه ای درباره پاسخ‌گویی خداوند در این دو حوزه وجود ندارد.

نوع سوم پاسخ‌گویی که می‌‌توان درباره خداوند تصور کرد، پاسخ‌گویی خداوند نسبت به پرسش‌هایی دانست که در حقیقت بازخواست است. به این معنا که فرد مسئول پاسخ‌گویی نسبت به اعمال و گفتار و رفتارش باشد. چنان که ما درباره مسئولان حکومتی و دولتی می‌‌گوییم که باید نسبت به مردم و مجلس و سایر نهادهای نظارتی پاسخ‌گو باشند. اکنون این پرسش مهم و اساسی و چالش برانگیز مطرح می‌‌شود که آیا خداوند نیز به عنوان یک موجود پاسخ‌گوی رفتار و اعمال خود است؟

از همان آغازین روزهای پیدایش اسلام تاریخی این پرسش برای مومنان مطرح شد که آیا خداوند نیز همانند موجودات دیگر پاسخ‌گو است؟ دو گروه عمده در پاسخ به این پرسش در میان اهل تسنن وجود دارد که کاملا در مقابل یک دیگر به شکل اثبات و نفی قرار گرفته اند. اشعری‌ها بر این باورند که خداوند در این حوزه پاسخ‌گو نیست و در مقابل معتزلی‌ها بر این نکته پا می‌‌فشارند که او نیز پاسخ‌گو اعمال خود است؟

پرسش دیگری که بر پایه نگرش اعتزالی پیش می‌‌آید که خداوند در برابر چه کسی پاسخ‌گوست؟ آیا بالاتر از خداوند موجودی است تا از او بازخواست کند؟ اگر نیست خداوند به کسی باید پاسخ‌گو باشد؟

ریشه این مباحث در قرآن است. آموزه‌ها و گزاره‌های قرآنی به گونه ای است که در صورت نگرش گزینشی می‌‌توان هر دو قول متناقض را به قرآن نسبت داد. کاری که بسیاری برای اثبات نظرات خود و تحمیل آن به دین و قرآن انجام می‌‌دهند. اما پاسخ درست به این پرسش با نگاه پازلی و کنار هم نهادن همه آیات به خوبی آشکار می‌‌شود.

خداوند در آیه 23 سوره انبیاء می‌‌فرماید: او در آن چه می‌‌کند بازخواست نمی‌‌شود ولی آنان بازخواست می‌‌شوند. این آیه به صراحت پاسخ‌گو بودن خداوند را نفی می‌‌کند و پاسخ‌گو بودن همگان ( چه انسان و چه غیر انسان و چه خدایانی که مشرکان می‌‌پرسند و چه غیر آنان ) را اثبات می‌‌کند.

علامه محمد حسین طباطبایی نویسنده تفسیر المیزان در بیان عدم امکان بازخواست و پاسخ‌گو بودن خدا  می‌‌نویسد که خداوند مالک و رب مطلق است و این معنا در آیه قبل به صورت رب‌العرش و قدرت مطلق بیان شده است. مالک نیز از تصرف در ملک خود بازخواست نمی‌‌شود. بنابراین علامه می‌‌کوشد با اشاره به مساله ملک طلق و محض بودن همه هستی جواز هر گونه تصرف برای خداوند را اثبات کند که نتیجه آن عدم امکان بازخواست از خداوند است.

محمد باقر بهبودی در تفسیر معانی قرآن با اعتراض به تفاسیر موجود بر این باور پا می‌‌فشارد که این آیه به مساله عدم پاسخ‌گویی خداوند و بازخواست از او نمی‌‌پردازد بلکه آیه 23 در حقیقت بیان و تفسیر آیه 22 است. به این معنا که مشرکان برای خداوند صفاتی را اثبات می‌‌کنند که خداوند آن را در قرآن نقد می‌‌کند. مشرکان بر این باورند که برای آسمان‌ها و زمین خدایان و الهه‌های چندی است (شاید به شکل رب الانواع ) این خدایان را خدایی است  که الله است و او خدای خدایان است. مشرکان با اثبات این دو مطلب به این مساله می‌‌پردازند که آنان یعنی خدایان در برابر الله پاسخ‌گو هستند ولی الله بازخواست نمی‌‌شوند. بنابراین آیات این گونه معنا می‌‌شود: پس پروردگار عرش از توصیف مشرکان منزه است. توصیفی که می‌‌گوید که الله در آن چه می‌‌کند بازخواست نمی‌‌شود ولی خدایان بازخواست می‌‌شوند.( نک: معانی القرآن، محمد باقر بهبودی، چاپ اول، تهران، 1369 ص مقدمه ص 7) در این نگرش هیچ تناقضی میان این آیه و آیه دیگری که در آینده آورده می‌‌شود وجود ندارد، چون این آیه کلام خداوند و قرآن نیست، بلکه قول مشرکان است که خداوند این توصیف را نمی‌‌پذیرد و آن را از ذات خود منزه می‌‌داند. بنابراین خداوند هم خدایان دیگر را نفی می‌‌کند و هم عدم بازخواست و پاسخ‌گو بودن خود را که مشرکان آن را از ساحت الهی نفی کرده بودند. پس این آیه اشاره ای ندارد که خداوند بازخواست می‌‌شود و یا نمی‌‌شود.

البته بیشتر مفسران این تفسیر را نمی‌‌پذیرند. ولی اگر این آیه ابهام داشته باشد و نتوان به این پاسخ درست رسید که آیا خداوند پاسخ‌گوست یا نیست ؟ می‌‌بایست به آیه دیگری مراجعه شود تا این پرسش را تبیین کند.

آیه دیگری که به این پرسش پاسخ می‌‌دهد آیه 165 سوره نساء است. خداوند در این آیه می‌‌فرماید: و پیامبرانی را فرستاد که بشارت دهنده و ترساننده اند تا آن که پس از فرستادن این همه پیامبران مردم را بر خدا حجتی نباشد؛ و خداوند عزیز و حکیم است.

در این جا خداوند دلیل فرستادن پیامبران را از میان برداشتن حجت مردم دانسته است. حجت زمانی آورده می‌‌شود که شخص بخواهد از بازخواست رهایی یابد. به این معنا که در قیامت اگر خداوند مردمان را بازخواست کند و بگوید که چرا ایمان نیاورده اید؟ آنان نگویند که ما آگاهی نداشته‌ایم. شما اگر ایمان ما را می‌‌خواستید باید کس و کسانی را می‌‌فرستادید.

این آیه بیان می‌‌دارد که پاسخ‌گویی خداوند امکان ذاتی دارد، هر چند که امکان وقوعی ندارد، زیرا خداوند آن چنان کارها را حکیمانه و درست و به کمال و تمام انجام می‌‌دهد که جای هیچ‌گونه پرسش و بازخواست نمی‌‌گذارد. از این روست که حجت را بر مردمان تمام می‌‌کند.

این روش در حقیقت سالبه به انتفای موضوع است؛ یعنی عدم پاسخ‌گویی خداوند که بنابر تفسیر علامه طباطبایی در آیه 23 انبیاء بیان شده به جهت عدم بقای هر گونه پرسشی است، نه آن که پاسخ‌گویی خداوند امکان ذاتی نداشته باشد.

بنابراین می‌‌توان این نگرش را پذیرفت که همگان و حتی خداوند پاسخ‌گوست و نسبت به اعمال و رفتارش قابلیت و شانیت بازخواست را دارا می‌‌باشد هر چند به جهاتی امکان وقوعی نمی‌‌یابد. برخی برای این نگرش شاهد مثالی از آیه 30 سوره بقره می‌‌آورند که فرشتگان در هنگام آفرینش آدم و خلافت انسان از خداوند می‌‌پرسند: آیا کسی را در آن خواهی گماشت که در زمین فساد کنند و خون‌ها ریزد؟ این پرسش می‌‌تواند پرسش اعتراضی باشد که به زبانی بازخواست نیز می‌‌باشد.

به هرحال به نظر می‌‌رسد که همگان از حوزه پاسخ‌گویی حتی پاسخ‌گویی نسبت به اعمال و رفتار خود بیرون نیستند. و شگفت این که این بازخواست نه از سوی عالی نسبت به دانی و مالک نسبت به مملوک بلکه از سوی دانی و مملوک انجام می‌‌شود. بنابراین حتی اگر پاسخ‌گویی خداوند را نتوانیم در این معنا اثبات کنیم ولی احتمال آن قوی می‌‌نماید. از این جا می‌‌توان به ضرس قاطع بیان کرد که همگان در برابر حتی دانی و مملوک و رعیت و شهروند مسئول می‌‌باشند و هیچ کس از دایره پاسخ‌گویی بیرون نیست. این پاسخ‌گویی نه تنها در برابر خداوند بلکه در برابر همه هستی است. ما در برابر اعمال خود نسبت طبیعت و انسان‌های دیگر مسئول هستیم و باید افزون بر پاسخ‌گو بودن در برابر خداوند به تک تک آنهایی که بدان ظلم و ستمی‌‌روا داشته ایم پاسخ‌گو باشیم. هیچ فردی ولو در نهایت اقتدار و عصمت از دایره پاسخ‌گویی بیرون نیست.   


85/4/1::: 12:53 ع
نظر()
  

یکی در پیامی‌ نوشته بود: این خدایی که می‌پرستید چه نوع خدایی است. دیدنی است. خوردنی است. پوشیدنی است چشیدنی و بوییدنی است. بالاخره چه جور چیزی است؟ 

به نظرم این دوستم می‌خواست این پرسش را مطرح سازد که کارکرد و نقش خدا در هستی و به ویژه نسبت به من شخصی نه نوعی چیست؟ اگر بخواهیم از نظر جامعه شناسی و روانشناسی این پرسشگر گرامی‌را از حیث روش شناختی دسته بندی کنیم، ایشان در گروه متفکران کارکردگرا قرار می‌گیرد. این دسته برای هر چیز و پدیده ای فرهنگی، اجتماعی نقش و کارکردی را در نظر می‌گیرند. به طوری که اگر پدیده ای دارای کارکردی اجتماعی و فرهنگی نباشد پدیده ای بیهوده تلقی می‌شود. این گروه می‌کوشند تا انتظارات خود را از دین در حوزه کارکردگرایی تبیین کنند. مثلا ترس از حوادث طبیعی غیر قابل توجیه عقلانی موجب شد تا خدا به عنوان عامل توجیهی خود را در انسان جا دهد. همبستگی اجتماعی و یا علل دیگر با توجه به رویکرد جامعه شناسان و فیلسوفان دین تبیین کننده نقش خدا و دین در زندگی انسانی است. پدیده دین این گونه است که معنا می‌یابد. 

من نمی‌خواهم در این جا به این دوست گرامی‌پاسخی دهم تا به چرگه مومنان به خدا بپیوندد. به این معنا که تلاش کنم تا با استدلالات چندی بنمایم که این خدای ما در مقولاتی که این دوست اندیشیده نمی‌گنجد و از دسته مقولات دهگانه ارسطویی بیرون است و نه جسم است و نه... زیرا ایمان از مقولاتی نیست که بتوان تنها با استدلال و برهان و علم ایجاد کرد. ایمان یک فرایند پیچیده ای را می‌طلبد که تا پدیدار گردد. به ویژه که نگاه این دوستمان نگاهی حسی و بر پایه عقلانیت ابزاری است نمی‌توان با براهین فلسفی قدیم مطلوبم را اثبات کنم. استدلال علمی‌که در علم جدید برای اثبات نظریاتی چون کوانتم و نسبیت به کار می‌رود از آن جایی که دوری است و به هرحال با یک و یا چند واسطه به اصل خود باز می‌گردد نیز فایده ای ندارد.  

تامس کوهن فلیسوف علم آمریکایی استدلال را برای اثبات نظریه ای ناکارآمد می‌داند. وی معتقد است که هر نظریه پردازی می‌کوشد تا با به کار گیری استدلال و آوردن شواهد عینی از هستی نظریه ای اثبات کند. در روش اثبات گرایی به خلاف ابطال گرایی نظریه پرداز می‌کوشد تا با آوردن استدلال و شواهد از یک پارادایم نیونتی مثلا به کوانتمی‌و یا پارادایم نسبیت برسد. استدلال و شواهد عینی ای هر یک دوری است و تنها اگر پذیرشی از طرف رقیب صورت می‌گیرد اقناعی است.  

به این معنا که رقیب تنها زمانی به پارادایم و نظریه دیگری ایمان می‌آورد که اقناع شده باشد. استدلال به تنهایی نمی‌تواند این اقناع را پدید آورد و  یا موجب شود تا به نظریه رقیب ایمان آورد.  

به ایمان نیز می‌توان به دو گونه نگریست یکی نگاه به کارکردها و آثار آن است. در روایت است که ایمان عبارت از اقرار زبانی و عمل به ارکان و جوارح است.  آن چه در این عبارت آمده است بیان ماهیت ایمان نیست بلکه نگاه به کارکردهای آن است. به نظر می‌رسد موجود بی ایمانی وجود ندارد. به هرحال هر کس به پارادایمی‌ایمان دارد که در اصطلاح اسلامی‌از آن به کفر یاد می‌کنند. کفر نیز خود ایمانی است رقیب پارادایم ایمات به خدا. در ایجاد و تحول ایمان مجموعه ای از عوامل درونی و بیرونی نقش بازی می‌کنند. استدلال دوری و استدلال برهانی و عواطف و احساسات برای ایجاد آن تاثیر گذار هستند. این گونه نیست که ایمان به یکباره صورت بگیرد. اگر ما سخن از جهش ایمانی همانند جهش گشتالتی می‌کنیم از این رو است که این مجموعه عوامل و علل در یک زمان مانند نطقه جوش آب عمل می‌کند. در آن لحظه علل ناقصه متحول به علت تامه می‌گردد و فرد جهش ایمانی می‌کند و مانند آب به جوش می‌آید. در این جاست که ناگهان نگرش فرد نسبت به کل هستی دگرگون می‌شود و هستی را از این دریچه ایمانی جدید می‌بیند. از یک پارادایم به پارادایم رقیب منتقل می‌شود و آن چه را تا کنون دو گلدان می‌دید دو نیم رخ و یا اردک را خرگوش  و یا بر عکس می‌بیند. این جهش ایمانی همان نطقه جوش آب انسانیت است. این گونه نیست که استدلال دوری و برهانی و احساسات و عواطف تمام نقش را به عهده داشته باشد و یا اصلا نقشی را ایفا نکرده باشند. همه این علل و عوامل برای ایجاد این تحول و جهش ایمانی نقش مثبتی داشته اند ولی نمی‌توان روی یکی به عنوان اصلی و بر دیگری به عنوان فرعی انگشت نهاد. کلیک کردن بر یکی به جهت آن است که به عنوان عامل نطقه جوش و جهش ایمانی در فرد و شخص خاص این گونه بوده است ولی در شخص دیگر شاید عامل دیگری این نقش را به عهده بگیرد. 

به هر حال من نمی‌خواهم به این دوستمان بگویم که می‌توانی به این پارادایم رقیب به این دلایل ایمان بیاوری چون در ایمان به پارادایم رقیب قرار داری و به سادگی به جهش ایمانی نمی‌رسیم. یعنی من و تو در یک فرایند پیچیده و طولانی به این نقطه جوش و جهش ایمانی رسیده ایم که نمی‌توان با یک استدلال به پارادایم رقیب درآیم. در مناظرات‌هایزنبرگ و اینشتین  درباره نظریه کوانتم، اینشتین در نهایت گفت: استدلالات خوب است ولی من نمی‌توانم باور کنم که خدا شیر و خط بازی می‌کند. به این معنا که نظریه کوانتم با این ایمان وی نسبت به هدفمند بودن هستی  و حکمت الهی ناسازگار است.  

از سوی دیگر انسان می‌تواند در حالی که به چیزی یقین داشته باشد به آن چیز ایمان نیاورد. این گونه نیست که هرگاه استدلال و برهان بر چیزی قرار گیرد و فرد نیز درستی آن را قبول داشته باشد به آن ایمان آورد. ایمان چیزی نیست که بتوان به سادگی ماهیت آن را تعریف کرد. پیچیدگی ایمان را کم و بیش بیان کرده ایم ولی این تمام کلام نیست. می‌توان به چیزی یقین داشت و در همان حال به آن ایمان نیاورد. قرآن درباره برخی از کافران می‌گوید : واستیقنتها و جحدوها؛ به آیات الهی یقین دارند ولی انکار می‌کنند. این انکار همان ایمان به نظریه رقیب و عدم پذیرش نظریه مستدل و یقینی است.

 

این سخن بگذار تا وقت دیگر
  

می‌گفت: چرا وقتی همایش می‌گذارند می‌گویند و شعار می‌دهند پرسش کلید پژوهش و یا پرسش دریچه دانایی ولی وقتی در عمل کسی می‌پرسد به جرم پرسیدن دستگیر می‌کنند و دست کم از پرسش و پرسیدن پشمیانش می‌کنند؟ این‌ها که می‌گویند می‌خواهیم فرهنگ پرسش و پرسشگری را گسترش دهیم با این عمل خودشان که ریشه این فرهنگ را می‌زنند؟ این دیگر چه جورش است؟ 

گفتم: پرسش داریم تا پرسش؟ 

گفت: این دیگر از آن حرف‌هاست. مگر پرسش هم انواع و اقسام دارد که بیایید و بگویید این حلال و آن حرام. این مباح و آن مکروه ؟ 

گفتم: آری ! مگر درباره بهانه بنی‌اسراییلی نشنیده‌ای. یهودیان این بهانه‌های که درباره گاو می‌آوردند در شکل پرسش مطرح می‌کردند. خداوند از ایشان خواسته بود گاوی را ذبح کنند ولی این‌ها به خاطر آن که این کار را نکنند درباره رنگ و سن و سال و این جور چیزها می‌پرسند. پس یک نوع پرسش داریم که پرسش بهانه است. پرسش هم داریم که در حقیقت انکار است. پرسشی هم به اراده و قصد اعتراض مطرح می‌شود و پرسش استفهامی‌ و چند نوع دیگر هم داریم. خوب ! هر یک از این اقسام و انواع پرسش خودش حکم خاصی دارد. 

گفت:دیگر چه ؟ شما اگر بخواهید چیزی را حلال کنید و مجاز، هزار دلیل و برهان می‌آورید و اثبات می‌کنید که مفید و مصلحت و خوب است، پس باید این باشد و اگر بخواهید هم با هزار دلیل و برهان ریشه اش را می‌زنید. 

گفتم: خوب! این هم هنر است. تو هم اگر می‌توانی داشته باش. دارندگی  است و برازندگی. البته جدی نگیر ! این شوخی است. از حق نگذریم نمی‌توان همه پرسش‌ها را یک جور دید. قرآن می‌گوید از بعضی چیزها نپرسید که دانستن آن برایتان مشکل ساز می‌شود. البته این در حالی است که خود قرآن فرهنگ پرسشگری را در میان مردمان تشویق و ترویج کرده است. در قرآن آمده است که بروید از دانایانتان بپرسید تا چیزهایی را که نمی‌دانید یاد بگیرید. هم تشویق کرده که بپرسید و هم گفته از چه کسی بپرسید و هم به چه قصد و نیتی بپرسید. از چیزهایی که نمی‌دانید از اهلش بپرسید و این پرسش هم به قصد دانستن باشد. از این رو گفته اند پرسش دریچه دانایی است. همان جا هم آمده است که می‌توانید در هر زمینه‌ای چون کلامی ‌و اعتقادی و تاریخی و... بپرسید. این‌ها نشان‌دهنده آن است که پرسش و پرسشگری امری خوب و مفید و ضروری است. اصلا رشد علوم و دانش انسانی و آغاز پژوهش، پرسش است. 

گفت: پس پرسش به قصد اعتراض درست نیست؟ 

گفتم: نه چنین چیزی نیست. پرسش اعتراضی و استیضاحی و دیگر چیزها اگر به قصد و غرض فهم و نیت درست و خدایی باشد هیچ اشکالی ندارد. 

گفت: پس چرا پرسیدند و به زندان افتادند؟ 

گفتم: شاید نیت آن‌ها خیر و درست نبوده است؟ 

گفت: از کجا نیت آن‌ها را دانستند؟ 

گفتم: چون برنامه داشتند؟ 

گفت: آدم که بدون برنامه و دلیل کاری نمی‌کند. هر پرسشی یک چهره ظاهری دارد و یکی باطنی. باطنش را چگونه فهمیدند؟ 

گفتم: نمی‌دانم. 

گفت: من می‌دانم. بازجویی فنی شدند. 

گفتم: حال چه شده است این قدر جلز و ولز می‌کنی؟ 

گفت: امیر مومنان(ع) می‌گفت: سلونی قبل ان تفقدونی ؟ پیش از آن که مرا دست دهید هر چه می‌خواهید بپرسید. در همان جلسات خطابه و سخنرانی ایشان برخی بلند می‌شدند و اعتراض می‌کردند و به صورت پرسش، اعتراض هم می‌کردند. اتفاقا از دوستان هم نبودند از خوارج و منافق و قاسطین بودند. ولی نه بازداشتی بود و نه... مگر ان‌ها در حکومت امیر مومنان (ع) نیت بد نداشتند و بدون هیچ بازجویی فنی نیت‌های ناپاکشان مگر مشخص نبود؟ چرا آن وقت پرسش اعتراضی آن هم در وسط سخنرانی مشکل نداشت ولی حالا در حکومت ما مشکل دارد؟ 

گفتم: والله من این چیز‌های سرم نمی‌شود. سری که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند. مگر بی‌کار بودند که از این همه آدم از بعضی‌ها ب‌پرسد که دردسر ساز باشد. می‌توانستند از دیگری بپرسند یا آصلا نپرسند. حالا اگر می‌خواستند به فرهنگ قرآنی و اسلامی‌ و به قول خودشان امر به معروف و نهی از منکر و حق نظارت و کنترل مسئولان و ... عمل کند میان این همه خیرات و مبرات و فرهنگ اسلامی ‌تنها چرا به این یکی چسبیده‌اند؟ حتم دارم که طرف نیت خیر نداشت و اهل غرض و مرض بود. 

گفت: چرا ؟ 

گفتم: موری از شاهنشاه جهانیان از بهتر و از ما بهتران یعنی حضرت سلیمان پیامبر می‌پرسد و اعتراض و کنابه بارش می‌کند و آن بزرگوار جوابش را می دهد چون آن مور بود آدمی که نبود، چون که مور بود غرض و مرض نداشت ولی آدمی‌ که بدون غرض(نیت) و مرض یافت نمی‌شود. می شود؟ 

گفت: نه والله. حالا بگو این طرف از ما بهتران کدام بود؟ پرسشگر یا پرسش شونده؟ 

گفتم: من که علم غیب نمی‌دانم. کمیته فنی و بازجویی فنی هم که سرم نمی‌شود...
  
<   <<   141   142   143   144   145      >