سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها ! من از هرچه با اراده تو مخالفت دارد و یا از محبّت تو به دور است، به سویت توبه می کنم ؛ از آنچه در دلم می گذرد، نگاه های چشمم وگفته های زبانم . [.امام سجّاد علیه السلام ـ در دعایش ـ]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :493
بازدید دیروز :362
کل بازدید :2150120
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/2/9
4:35 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

جدا از توطئه و توهم توطئه نسبت به حرکت پنج تن از طلاب حوزه علمیه قم در روز پانزدهم خرداد ماه در شبستان امام خمینی حرم حضرت معصومه(س)،باید گفت که حرکت و واکنشی طبیعی بوده است. از این رو باید از هر گونه واکنش تند نسبت به آن خودداری شود. اگر در آموزه‌ها‌ی دینی به انصاف و حسن سیره و رفتار امت و رعایای دولت نسبت به امرا  و صاحبان امور سیاسی و اجتماعی سفارش شده است از سوی دیگر در همان جا در آموزه دیگری که بیش از آن که اخلاقی بنماید یک دستور و آموزه تکلیفی برای امرا و صاحبان امور است، آمده است که بر آنان است که نسبت به مردم و امت عدالت و شفقت را در نظر بگیرند و به عنوان یک اصل اساسی و بنیادین مورد توجه قرار دهند. شفقت چیزی جز محبت و مهر برادرانه و دوستانه نیست. از این رو به روابط و دوستی محکم  همراه با دلسوزی و نگرانی، "دوستی مشفقانه" و برادر دلسوز را "اخ شفیق" می‌گویند. بر همه مسئولان و صاحبان امور اجتماعی و سیاسی است که رفتاری مبتنی بر اصول عدالت و شفقت را نسبت به "نه زیر دستان" بلکه صاحبان اصلی قدرت و حکومت یعنی مردم در پیش بگیرند.

از سوی دیگر در آموزه‌ها‌ی دستوری و گزاره‌ها‌ی فلسفی_ کلامی‌ اسلام به این مهم توجه داده شده است که صاحبان امور به عنوان مسئول، پاسخگوی اعمال و رفتار خود در برابر خدا و مردم هستند. پاسخگویی در برابر خدا در این دنیا به شکل تقوای فردی، اجتماعی و سیاسی بروز و ظهور می‌کند، چنان که پاسخگویی در برابر مردم نیز به پاسخگویی نسبت به همه انتقادات و واکنش‌ها‌ی رفتاری است که مردم به اشکال مختلف از خود بروز می‌دهند. در اسلام کسی جز خداوند تبارک و تعالی از دایره پاسخگویی بیرون نیست. هیچ کس حتی کامل‌ترین انسان و دارنده ولایت کامله و خلافت مطلقه الهی یعنی حضرت ختمی‌مرتبت رسول مکرم و معظم اسلام نیز از شمول این قانون بیرون و مستثنا نیست. جز خداوند هیچ کس نمی‌تواند مدعی آن شود که پاسخگو اندیشه و اعمال و رفتارش نیست. تنها اوست که «یسال و لا یسئل» است. تنها اوست که از کرده اش بازخواست نمی‌شود و هیچ کس دیگری نمی‌تواند خود را در دایره ذات احدیت و خداوند قهار و واحد ببیند.

در مورد خاص نیز شخص "معترض علیه" به عنوان یک مسئول مملکتی می‌بایست پاسخگو رفتار و کردارش باشد و مقام و عظمت شخصی و حقوقی وی مصونیتی برای وی پدید نمی‌آورد. اصولا این قانون مصونیت قانونی نیست که با روح اسلام سازوار باشد. به ویژه اگر کسی بخواهد در پس آن به ارتکاب رفتاری اقدام کند که حتی بخش کوجکی از امت و جامعه اسلامی آن را نمی‌پسندد.

مشکلی که همواره با آن مواجه هستیم امنیتی کردن مسایل است. اگر دایره این مساله مشخص و سازو کارهای آن معلوم نشود، با این چماق می‌توان هر فریاد اعتراض و سخن حقی را در کام خفه کرد و هر حرکت و امید اصلاحی را در نطفه کشت.

بازداشت معترضین و به قول خودشان پرسشگرانی که بی موقع برخاستند و به عنوان یک حق طبیعی انتقاد و اعتراض خود را نسبت به علمکرد یک مسئول حکومتی ابراز کردند بسیار نادرست است. اگر این حق داده شود که هر کسی را به جرم اختلال در سخنرانی و نظم بازداشت کنند به نظر می‌رسد که حکومت معاویه اسلامی‌تر بوده است چون معاویه این اجازه را می‌داد تا در میان انبوه جمعیت از وی انتقاد شود و یا حکومت وی با حکومت علوی مقایسه گردد و به نادرستی رفتاری و عملکرد وی به صراحت و شفافیت اعتراض و انتقاد و تاکید شود. در کشور های غربی افراد معترض را به بیرون از جلسه هدایت می کنند، و در بدترین حالت بازداشت چند ساعته. دادگاه ویژه سیاسی و امنیتی و نظامی‌ و ... اگر بخواهد هر روحانی و نظامی ‌و عادی معترضی را بازداشت کند باید این را بپذیرد که اصول انتقاد و اعتراض که نوعی سازوکار عملی برای نظارت از عملکرد مسئولان است از جامعه اسلامی‌ حذف گردد.

این یک امر طبیعی است که هر گاه مسئولیت افراد در دولت و حکومت افزایش یابد انتقادات جدی‌تر و تند‌تر باشد؛ زیرا حرکت و کردار این دسته از افراد که در بالاترین مقامات تصمیم گیری و تصمیم سازی هستند تاثیرات مثبت‌تر و یا زیانبارتری را از خود به جا خواهد گذاشت.

برخی می‌گویند که این گروهی از فلان موسسه بوده است. سخن این جاست که آیا فلان موسسه به عنوان بخشی از امت می‌تواند و این حق را دارد تا نسبت به عملکرد یکی از مسئولان عالی رتبه کشوری انتقاد و اعتراض کند و نقش نظارتی و امر به معروف  و نهی از منکرش را انجام دهد؟ دوم این که این افراد خود مگر به عنوان بخشی از امت اسلامی (ولو به عنوان یک فرد نه یک گروه) از این حق اسلامی‌ نظارت و انتقاد و در نهایت اعتراض و شورش برخودار هستند یا نیستند؟

به نظر می‌رسد که واکنش تند مسئولان نسبت به این حرکت نشان دهنده چند چیز است: نخست این که مساله تحمل دیگری هنوز در این کشور و نظام جا نیافتاده است. دوم این که برخی خود را به هر عنوان از دایره بازخواست بیرون می‌دانند. سوم این که این حق نظارت و انتقاد را تنها با سازوکاری رسمی‌ و در چارچوب قوانین تعریف شده‌ می‌بینند در حالی که این حق هر چند اگر با سازوکاری خوب و قانونی اجرایی شود مفید و سازنده است ولی هرگز تعبیه سازوکاری قانونی محدودساز نیست به ویژه اگر قانون و سازوکارهای قانونی ناتوان از تحقق این حق اولی نظارت مردمی از عملکرد دولتمردان باشد، زیرا افراد خود می‌توانند از این حق  فردی به عنوان امت استفاده کنند. چهارم این که اعتراض و انتقاد اگر به زبان آورده نشود به اشکال دیگر چون شورش و... خودش را نشان می‌دهد ( و گویا مسئولان این را نپذیرفته اند). پنجم این که حتما نمی‌بایست یک نظارت و انتقاد و اعتراض همگانی و عمومی‌ ‌باشد تا حکم به درستی آن شود. مگر حق با اکثریت اثبات می‌شود تا با اقلیت نفی شود؟ مگر امیرمومنان(ع) تنها فرد معترض در جریان خلافت نبود ؟

می‌گویند انتقاد از اشخاصی چون فلانی و بهمانی در حکم انتقاد از کل نظام و انقلاب اسلامی‌‌ و عملکرد بیست و هفت ساله دولتمردان است؛ پرسش این است که چه کسی گفته است که همه عملکرد همه کسان درست بوده است؟ مگر آیت‌الله فلانی که زندانی سیاسی شاهنشاهی بوده و مدتی هم از جایگاه رفیع برخودار بوده است چنین حکمی‌ ‌نداشت؟! اصولا امت با کسی پیمان برداری امضا نکرده‌است که هر عمل و کار ایشان را تایید کند و تا آخر بر هر کار و ناکار ایشان مهر تایید زند. انقلاب یک حرکت اصلاحی بوده و هست و این اصلاحات ادامه خواهد داشت و به طور طبیعی حتی گاه فرزندان خود را نیز خواهد ‌خورد. فرزندانی که خود را با اصلاحات و حرکت‌ها‌ی آن هماهنگ نسازند. چون هر روز سطح مطالبات اجتماعی و اسلامی مردم و امت ‌بالاتر می‌رود و اگر مسئولان خود را با این سطح هماهنگ نکنند به طور طبیعی با اصلاحات دایمی‌ انقلاب کنار گذاشته می‌شوند. مردم با هیچ کس شوخی ندارند. نمونه‌‌اش دوم خرداد و سوم تیر است. برای مردم  امت، اسلام و خداوند اصل است نه مسئول و آیت الله و ...

برخی می‌گویند: اینان می‌توانستند انتقادات خود را پس از جلسه سخنرانی مطرح کنند. باید گفت: شاید و به یقین چنین فرصتی به آنان داده نمی‌شد به ویژه که دسترسی مسئولان به این افراد شاخص غیر ممکن و گاه محال می‌نماید چه برسد به مردم عادی و چند جوان که هنوز جایگاهی اجتماعی ندارند. از سوی مگر انتقاد در میان سخنرانی گناه است. چه کسی گفته این غلط است. اصول اخلاقی اهم و مهم دارد وقتی انتقاد به مسایل حساس حکومتی و رفتاری اشخاص و مسئولان عالی رتبه مطرح است این اهم آن مهم را بر کناری می‌نهد، چون اصل حاکم در هر حال اصل نظارت، انتقاد و اعتراض است.

در جامعه نخستین اسلامی‌، امت با توجه به تربیت پیامبر (ص) خطاب به اولیای امور و مسئولان کشوری خود می‌گفتند: اگر به راه کج رفتی با همین شمشیر راستت می‌کنیم. چه شد که به اعتراض کلامی ‌و نه شمشیری برخی از امت این گونه واکنش تند نشان می‌دهند. البته من خود ملاحظاتی به این افراد و موسسات وابسته‌ای دارم که نوعی تندروی و اقتدار گرایی در ایشان بروز و ظهور دارد ولی این اقتدار گرایی موجب تمامیت خواهی عده‌ای دیگر نمی‌شود. از نظر اسلام و قرآن هر گونه اقتدار و تمامیت‌خواهی نادرست است. به نظر می‌رسد که هر دو جناح تاب تحمل دیگری را ندارند و در این وسط به گمان خود مردم را بازی گرفته‌اند ولی مردم هر چند گاه به سرعت واکنش احساسی ( به جهت مظلوم نمایی این افراد گریزان از انتقاد) از خود نشان نمی‌دهند و نوعی واکنش غیر عقلانی و نه عقلایی از خود بروز می‌دهند ولی در نهایت پس از تفکر فردی و خردورزی، حکم واقعی را خواهند کرد. آن گاه است که مظوم نمایی و بازی گرفتن احساسات و عواطف مردم ثمری نخواهد داشت و باید گفت: از هر گونه واکنش این ملت فهیم و خردورز بترسید.

دیگر....

اگر بخواهم تنها حرف‌ها‌ی خودم را بزنم مثنوی هفتاد من کاغذ شود چه برسد بخواهم حرف‌ها‌ی مردم و اسلام و قرآن را بزنم. امید است دایره امنیت و شخصیت و مقام و مصونیت را آن اندازه گشاد نگیریم و دایره انتقاد و اعتراض و نظارت را هم این اندازه تنگ که مردم را خفه و یا بترکانیم.


85/3/18::: 12:2 ع
نظر()
  

روزی در مجلسی پیرمردی جلویم را گرفت و پرسید: چند چیز که بی پدر و مادر متولد شدن را بگو. گفتم: آدم و حوا. گفت: آفرین. دیگر؟ گفتم: الانه دیگر چیزی به ذهنم نمی‌آید؟ گفت: این همه سال درس خواندی دو مطلب ساده ای که همه عوام می‌دانند را نمی‌دانی؟ گفتم: خوب! خیلی چیزهایی دیگری که به نظرم مهم‌تر بود را یاد گرفتم. دانستن این جور چیزهایی که تو می پرسی، ممکن است علم مفید نباشد. باید دنبال علم مفید بود. علم مفید آن است که انسان را در دنیا و آخرت کمک کند و مشکلی را حل نماید. خیلی چیزها فضل است و دانستنش مهم نیست. پیامبر(ص) علم را به نافع و مضر تقسیم کرده است و یک اموری را هم دانستنش را فضل دانسته است. فضل همان زیادی است که دانستن آن خوب است ولی ندانستن آن هم ضرری نمی‌زند مثل علم انساب. گفت: اگر این‌ها فضل است، پس چرا در قرآن آمده است؟ گفتم: آمدن آن به خاطر بیان مطلبی دیگر و یا پند و عبرتی بوده است. به این سبکی که تو می‌گویی نیست.

البته خیلی چیزها برای یکی فضل است و برای دیگری علم. باید شرایط و اهداف و مسایلی دیگری را در نظر گرفت تا حکم کرد. مثل علم قنات به درد تویی که توی آب و فراوانی باران زندگی می‌کنی سودی ندارد، اما همین برای یک یزدی و کسانی که در بیابان بی آب و علف هستند مفید است. گفت: خوب چند تا پرسش دارم. گفتم: باشد اگر دانستم جواب می‌دهم و اگر نه... او هم پرسید. بعضی را جواب دادم و بیشترش را جواب ندادم و گفتم نمی‌دانم. یکی هم این دعای پس از اطعامی ‌است که آقایان می‌خوانند. گفتم: مدرکی ندیدم و مستندش را نمی‌دانم. هرکسی با ذوق و سلیقه خودش یک چیزی اضافه می‌کند و یا کم. به هرحال جزو بافتنی‌هاست. بدش آمد و گفت: تو که چیزی نمی‌دانی. گفتم: خوب! این مشکل من است، حالا چه کنم؟ از قدیم گفته‌اند: همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر زاده نشده اند.

خداوند به پیامبرش می‌فرماید: خودت را به تکلف نینداز! این تکلف را علمای تفسیر به دو معنا گرفته اند که هر دوی آن در سیره پیامبر وجود دارد و داستان‌هایی درباره آن نقل شده است. یکی به این معنا که خودت را به مشقت نینداز. اگر به چیزی اعتقاد نداری آن را نمی‌خواهد به دیگری منتقل کنی. پیامبر هرگز به چیزی که اعتقاد نداشت عمل نمی‌کرد و نمی‌کوید به دیگری بگوید و تا مردم را به آن سمت و سو بکشاند. وقتی خودش باور داشت آن گاه به مردم می‌گفت. با شک و تردید و بی‌اعتقادی حرف نمی‌زد. خودش را به مشقت نمی‌انداخت که باوری را که خودش باور نداشت به دیگری بگوید.

معنای دیگری این است که بدون علم حرف نمی‌زد. با آن که همه چیز درباره علم دین را می‌دانست ولی درباره چیزهای دیگری که نمی‌دانست حرفی نمی‌زد و وقتی مردم از او درباره کشاورزی و علوم دیگری می‌پرسیدند اگر می‌دانست که هیچ ولی اگر نمی‌دانست می‌گفت: نمی‌دانم، و خودش را به تلکف نمی‌انداخت.

ما هم باید چنین باشیم. نباید خود را به تکلف بیندازیم و درباره چیزیی که نمی‌دانیم ادعای فضل و علم کنیم و به جای ثواب کباب شویم. به قول ابن جوزی که وقتی در جواب پیرزنی گفته بود، نمی‌دانم و پیرزن گفته بود پس از این پله منبر بیا پایین، گفته بود: من این تعداد پله را برای دانسته‌هایم بالا رفته‌ام وگرنه اگر برای مجهولاتم از پله بالا می‌رفتم تا فلک الافلاک باید از پله بالا می‌رفتم.

 

 

 


85/3/7::: 7:0 ص
نظر()
  

این اصل که اروپایی‌ها در مساله ایران از همان اول انقلاب پیش گرفته اند یک اصل جا افتاده است. بنابر این سیاست اروپایی نیست. در طول تاریخ نه تنها یکی به خرگوش هویچ نشان می‌داد و آن دیگر با چماق توی سرش می‌کوفت، بلکه این جده و جدات ما یعنی همان مامان بزرگ‌های ما از قدیم و ندیم که می‌خواستند مرغ‌ها و ماکیان اهلی را به دام اندازند از این دام نهادن و دانه ریختن استفاده می‌کردند چه برس که اگر می‌خواستند یک جانور رم کرده را بگیرند.

در اصول سیاست پیامبر (ص) و امامان معصوم(ع) هم ما این را می‌خوانیم و در سیره عملی و منطق کاریشان این را می‌بینیم که آنان با این امت گناهکار و بزهکار این گونه رفتار می‌کردند. امیرمومنان (ع) درباره سیره و سبک عملی پیامبر (ص) می‌فرماید: پیامبر پزشکی بود که در میان مردم می‌گشت و درمان می‌کرد. ولی توی یک دستش دارو و مرهم داشت و در دست دیگرش تیغ جراحی که می‌برید و آن تکه فاسدش را دور می‌انداخت.

پس هم اهل مدارا و تساهل و تسامح بود و هم اهل خشونت و اعمال زور و قدرت. هم اهل شفقت و محبت بود و هم اهل ارهاب و ترساندن و زدن.

برای این درمان در همه جا می‌گشت و کسی را وا نمی‌گذاشت. نمی‌گفت : این دیگر کارش ساخته است و از راه به در شده است و نمی‌توان به راه آورد. اصولا می‌گشت تا بیمار پیدا کند و به طور طبیعی این بیمار هم در جای بدی است. وضعش خوب نیست و جایش نامناسب است. می‌رود سراغ چنین آدم‌هایی و آنان را درمان می‌کند هم با خودش تیغ دارد که ببرد و هم دارو که مرهم بگذارد. برای همین میان آدم بدکارها هم میرفت و آنان را به اسلام و ایمان و رفتار پسندیده می‌خواند.

در روایات ما این مطلب آمده است که روزی مردم حضرت عیسای مسیح را دیدند که از خانه یک زند بدکاره ای بیرون آمد. حواریون و مریدهایش گفتند: یا روح الله ! تو این جا چه کار می‌کردی؟ گفت: پزشک به خانه بیمار هم می‌رود.

پس این اندازه مهربان و اهل شفقت و مهروزی است که به در خانه بیمار می‌رود تا او را هدایت کند. گاه تیغ هم می‌زند و زخم را جدا می‌کند. همه جا مرهم و دارو بیماری را درمان نمی‌کند. گاه ضروری است که جایی را ببرد و و دور بیاندازد.

جامعه اسلامی‌ هم در درون و هم در بیرون باید چنین باشد. نسبت به امت باید هم اصل مدارا و شفقت و هم اصل اعمال زور را نسبت به گناهکار مراعات کند. با این روش گناهکار و بزهکار را به راه می‌آورد. نسبت به سیاست خارجی هم چنین است. هم آن اندازه قدرت و توان فراهم می‌آورد تا دشمن بترسد و چماق را بالای سرش نگه می‌دارد تا حد و حدود خودش را بداند و هم محبت و صلح و صفا و مدارا را پیش می‌گیرد تا به سمت حق متمایل شود.

بنابراین با آن که اهل صلح و صفاست ولی چماق ارهاب را پایین نمی‌آورد تا دشمن وسوسه نشود و گمان باطل برد و خیال یورش و حمله در سر بپروراند.

 

 

 

   


85/2/28::: 7:0 ص
نظر()
  

شاگردی از استادش پرسید:" عشق چست؟"
استاد در جواب گفت:"به گندم زار برو و پر خوشه ترین
شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته
باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.
استاد پرسید: "چه آوردی؟"
و شاگرد با حسرت جواب داد:
"
هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به
امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم "
استاد گفت: "عشق یعنی همین!"
شاگرد پرسید: "پس ازدواج چیست؟"
استاد به سخن آمد که:" به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور.
اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی!"
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد
پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت:
"
به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم.
ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم."
استاد باز گفت: "ازدواج هم یعنی همین!!"


85/2/20::: 1:45 ع
نظر()
  

بوزینه‌ای بر گذری بنشسته و رفتار آدمیان بیاموختی. پس هر چه ایشان بکردی او به مهارت بنمودی . روزی جماعتی از آدمیان با جامه‌های رنگارنگ از گذرگاه بوزینه گذشتی . ریخت و اندام به هنرمندی بزک کرده و هفت دست خود را آراسته و چهره‌گان پیراسته. گاه به طنازی و گاه به طراری از خود کارها بکردی که در چشم بوزینه بس بزرگ و شگفت بنمودی.

گاه آن رسید تا کاروانیان دمی‌ بیاسایند و از لطافت هوا و طراوت جنگل بهره‌ای برند. بوزینه چون ایشان را بخواب یافت. برجست و بر اسباب و اثاثیه ایشان یورش برده و جامه‌گان از ایشان  بربود. دوباره باز آمدی و ابزار آرایش و پیرایش برگرفتی و به چشم بر هم زدنی به پناهگاه خویش گریختی. پس خود را به هنرمندی چو ایشان  بیاراستی و باز به میانه ایشان در آمدی تا همراه و همدل و همپایشان گردی. بوزینه چون به میان ایشان در آمدی، از بس نیکو و پنهان بودی که مردمان وی را نشناختی و با وی معاملت خودی کردی. پس بوزینه هم چنان با ایشان بماندی و از هر چه آموخته بودی بنمودی و کاروانیان را به خوبی بفریفتی.

پس آن هنگامه که کاروان آهنگ کوچ بنواختی و از جنگل برفتی، بوزینه با ایشان همراه بودی . مدتی از این ماجرا بگذشتی تا کاوران به شهری در آمدی تا در آن منزل و ماوی کردی و نمایشگاهی از دانش و فن و هنر بر پا داشتی؛ و رسم چنان بودی که هر آن کس هنرمندتر در نمایشگاه موفق‌تر،  و در جلب و جذب مشتری و درآمد تواناتر؛ چنان که رسم بودی که آدمیان خود را چنان که باید و شاید بیاراستی تا خود و هنر و دانششان در چشم دیگران جلوه نمودی.

چون بوزینه یک عمر رسم و هنر آدمیان به خوبی دانسته بودی و از دانش ایشان هیچ فرو گذار نکردی، پس بر همگان فائق آمدی و کسب و رونق ایشان کساد نمودی و چشمان بازدیدکنندگان به شگفت و گشادی چهار کردی.

آدمیان فرو مانده که سبب این همه اقبال و ادبار چیست و این هنرمند مکاره کیست؟ و در خود چون خر در گل فرومانده که این تازه از راه رسیده کیست تا همگان را سرگرم داشته و نمایشگاه از اهداف بازمانده، چون ایشان نمایشگاه به سببی کردی و نورسیده همگان را به چیز دیگری مشغول داشته. مدتی از این ماجرا بر آمدی و کس رمز موفقیت وی نیافتی تا آن که یکی به حیلت و سیاست بدانستی که همه اقبال و ادبار به سبب بوزینه‌ای بوده و تقلید وی؛ معلوم که وی در امر تقلید از همگان داناتر بودی و تواناتر.

از آن جایی که بازدیدکنندگان را این تقلید خوشایند بودی و تعطیل کار بوزینه برابر با نابودی، پس آدمیان چاره در این دیدند تا جایگاهی در نمایشگاه برای وی فراهم آوردی تا هر که را تقلید وی میل و گرایش بودی بدان سو رفتی و هر که را علم دانش و فن و هنر خواستی به دیگر سوی. پس این چنین سیاست و تدبیر کردی تا همگان را کام برآید و نام و نان. شگفت آن که بوزینه را هم چنان گرایش بیش بودی و از هر صدی هفتاد تن به سوی بوزینه بشتافتی  که این همه برای مردمان دوستدارتر و به کام و جانشان مایل‌تر بودی. پس هر روز جماعتی عظیم به این نمایشگاه در آمدی و به جستجوی بوزینه به آن سوی رفتی و تا شبانگاهان در آن بلولیدی که این لولیدن را از بوزینه بیاموختی و شادی‌ها بکردی بر این تعبیر و تفسیر و توجیه که ما هم بوزینه‌ایم. پس خود خصلت و خوی آدمی کنار نهادی و رسم بوزینه گرفتی و دانش و فن و هنر را همه بر باد دادی که از قدیم دهر گفته اند: خلق را تقلیدشان بر باد داد.


85/2/20::: 8:35 ص
نظر()
  

 جمعیتی گرد آمده بودند. هر هفته این غائله بر پا می‌شد.‌ گویا جمعه بازار است. هر گاه قافله ای از راه دور و داراز می‌آمد مردم برای خرید اجناس ارزان بر یک دیگر پیشی می‌گرفتند. شتاب برای خرید ارزان تر و جنس بهتر و یا ترس از تمام شدن اجناس و کالاهای بازرگانان مرد و زن نمی‌شناخت. همه می‌شتافتند و پیامبر را برای خرید رها می‌کردند و نماز را وا می‌گذاشتند که خداوند در سوره جمعه از این کار باز می‌دارد، ولی این زمان نه زمانه پیامبر است و نه این جا مدینه و نه بازاری و نه کاروانی. پس این مردان و زنان برای چه چیزی گرده آمده اند و این اندازه شتاب می‌ورزند؟

مردان و زنان، سیاه و سپید، عرب و عجم، زاد و برده گرده آمده اند تا از بیت‌المال مسلمانان حقشان را بستانند. هر کدام سرانه خود را می‌خواست.‌ نوبت به زنی از موالی و عجم رسید سرانه خود را از دست امیرمنان (ع) گرفت.‌ سپس نوبت به مردی عرب تبار قریش رسید. وقتی سرانه خود را از بیت‌المال گرفت، اعتراض کرد که چرا مرا تحقیر کردی و حقم را ادا نکردی؟

آیا مرا با این زن عجم و ایرانی که از موالی است یکسان قرار می‌دهی ؟ من از سابقین در اسلام هستم که با شمشیر در دفاع از اسلام جنگیدم و زخم‌ها خوردم و آسیب‌ها دیدم.‌ با چون منی این گونه معامله می‌کنی؟

حضرت نگاهی به وی انداخت و فرمود:

در سرانه بیت المال همه حق خود را می‌گیرند و هیچ کس را بر کس دیگری تقدیمی‌نیست و حق بیشتری ندارد. فرقی بین عرب و عجم نیست.‌ مگر برای رضای خدا شمشیر زدی اجر و مزدت در نزد خداوند محفوظ است. از بیت‌المال به تو تعلق نمی‌گیرد.

مرد با عصبانیت و تنفر از آن جا دور شد، در حالی که کینه و بغض عدل علوی را در دل داشت.

در این زمانه ما در سفرهای رییس جمهور از بیت‌المال بذل و بخشش‌هایی می‌شود.‌ به نظر می‌رسد روش و شیوه این پرداخت نادرست باشد. ما چرا باید چون معاویه و خلفای اموی و عباسی و مانند شیوه و روش ایشان بذل و بخشش کنیم. هر چند که این حق برای سران محفوظ است که بذل و نثار داشته باشند. هر چند که این سران محفوظ است ولی بسیارند که یا یا ناتوان از نامه‌نگاری و... هستند و یا به خاطر تعفف و عزت نفس و کرامت به چنین روشی دست نمی‌زنند. در حالی که بانک‌ها و نظام مشخص و معتبری وجود دارد، آیا نمی‌توان در توزیع عادلانه بیت‌المال و ثروت عمومی‌ شیوه بهتری پیش گرفت تا همگان از این نثار و بذل و بخشش بهره ببرند؟

می‌توان برای بهره همگان از سرانه بیت‌المال از طریق بانک‌ها اقدام کر، چنان که در مساله سهام عدالت این اقدامات عملیاتی شده و یا می‌شود. این گونه است که همه ثروت و بیت‌المال به دست همگان بدون هیچ خواری و مذلت و تبانی و... می‌رسد

به نظر می‌رسد که قافله شب که دزدان بیت‌المال بوده‌اند، رفته باشد و سپیده عدالت علوی از دور دست در حال طلوع باشد. این فجر با شکوه را انتظار می‌کشیم تا صبح ظفر مومنان و آغاز خفت و نابودی ظالمان قاسطین باشد.


85/2/17::: 5:23 ع
نظر()
  

 

دوستی دارم که باید هر روز سری به این شبکه جهانی بزند و از احوالات این جهان آگاه شود. می‌گوید خیلی عبرت انگیز است. شاید حق با او باشد. این را می‌گویم تا ببنیم که از این همه گشت و گذار در اینترنت چه نصیبش شده که سخن از پند و عبرت می‌کند.

دیروز صدایم کرد و گفت و بیا و ببین و عبرت گیر! رفتم ببینم که چه دیده که عبرت انگیز است. بروم یک سری بهش بزنم تا شاید ما هم عبرت گرفتیم. هر چند که به این سادگی میخ آهنین نرود در دل سنگ ما.

یکی از پایگاه های شخصی را آورده بود و به تصاویرش نگاه می‌کرد. بیش از هزار عکس متنوع بود. البته از آن مستهجن‌هایش نبود. آقایی بود که از فعالیت‌های دینی و فرهنگی‌ا خود به نوشته و تصویر سایت زده بود تا خلق الله را به راه آورد و دست خاکیان را در دست افلاکیان بگذارد و این مردم دور از خدا را به خدا برساند. البته خودش هیچ ادعایی نداشت. اگر هم خیلی از خودش خوشش آمده بود تعبیر استاد می‌کرد.

گفتم: خیلی خوب! این که کار مثبت و خداپسندانه ای می‌کند؟ کجای کارش عیب دارد؟ حتم می‌خواهی بگویی باید از این مردان خدا و بریدگان از دنیا عبرت کرفت و این قدر توی این کتاب‌ها دنبال خدا نرویم که خدا در میان خلق است نه کتاب و الفاظ و مفاهیم؟

گفت: نه حانم! پس همین طوری سرسری نگاه می‌کنی ؟ این عکس‌ها کلی حرف و حدیث دارد؟

گفتم: چه حرف و حدیثی؟

گفت: این که چشم دل نداری، حق داری. باید از چشم مردم این عکس‌ها را دید نه از چشم هم فکری‌ها و هم پیاله‌‌ها. تو که خود از همان جماعت و قماشی فکری می‌کنی مردم هم مثل تو می‌بینند؟ نه جانم.

گفتم: تو که از مخالفان این تفکری و یک جور دیگر می‌بینی، تفسیر خودت را از این عکس‌ها و در حقیقت فکر‌ها بگو. چون هر کسی از زاویه دیدی می‌بیند که بینش و نگرش او اقتضا می‌کند. از زاویه دید تو این زندگی چگونه تفسیر می‌شود؟

گفت: پس خوب به این عکس ها نگاه کن! این آقا کیست؟ آقایی که ادعا ارتباط با افلاک دارد و از خودش به عنوان کروبیان و عرشیان یاد می‌کند و می‌خواهد این گله گوسفندان را به سلامت به سرای جاویدان ببرد. البته گله گفتم به خاطر همین ایمیل‌هایی است که خودشان می‌نویسند و تعبیراتی که خودشان دارند.

گفتم: خوب!

گفت: خوب به جمالت! نگاه کن در زیر عکس ها چه نوشته است.

گفتم: خوب! چه نوشته است؟

گفت: نوشته: حضرت استاد در منزل خود در لواسانات.. حضرت استاد در منزل خود در شمال... حضرت استاد در منزلشان در قم... حضرت استاد در منزلشان در مشهد... حضرت استاد....

گفتم: خوب این چه اشکالی دارد. در همه این جا با پول شخصی رفته خانه‌ای برای خودش خریده است؟

گفت: پول شخصی ؟!!... خانه!!... بگو کاخ... خودم برایش ایمیل کردم گفتم: حضرت استاد این پول را از وجوهات دارد و این همه بذل و ببخش برای مقام شامخ خودش و خویشان خویش... گفته است: این‌ها همه مال خودم است از درآمدهای شخصی است. اخر اولا حضرت استاد تو مگر تاجری ؟(البته هستی ولی از نوع دیگرش همانی که قرآن درباره عالمان یهودی گفته که یشرون ...) دوم حتی اگر مال شخصی باشد این همه خانه در حالی که خیلی بی خانمانند. سوم مگر امیرمومنان(ع) به شریح قاضی نگفت که اگر این خانه را از بیت المال گرفتی که باید پاسخ‌گوی خلق باشی و اگر از مال شخصی باید پاسخ‌گوی خدا.

گفتم: تند نرو! پیاده شو تا با هم برویم. خوب می‌تازی. مگر نه این است که خیلی‌ها را به بزرگان می‌بندند. همین امروز توی صف شیر یکی می‌گفت این کارخانه پگاه مال آقای ن ن است. گفتمش یقین داری ؟ گفت: هان. گفتم: فکر می‌کنم شرکت دولتی باشد نه خصوصی... حالا تو هم به این آقا می‌بندی؟

گفت: نه جانم. این را که من به او نبستم. او خودش در سایت شخصی‌اش این‌ها را گذاشته تا مردم ببینند و از حال و وضع استاد با خبر شوند. دیدی که چه خانه‌ها و چه درخت و گل و گیاه در حیاط منزل می‌پروراند. آقا که این جا بهشت دارد چه حاجت به بهشت آن جا دارد؟

یاد آن حدیث افتادم که در داستان راستان در باره تصوف آمده و قبلا برایتان در تصوف و مطهری نوشتم و هم یاد این شعر حافظ که: واعظان کین جلوه در محراب و منبر می‌کنند. چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند.

خداوند در قرآن درباره این اساتید هدایتگری که تنها در حرف و حدیث خدا خدا می‌کنند برای تحمیق توده‌ها زهدنمایی و... نشان می‌دهند، می‌گوید:ای کسانی که ایمان آورده‌اید. بسیاری از دانشمندان و راهبان، اموال مردم را به باطل می‌خورند و آنان را از راه خدا باز می‌دارند( چون برای خودشان دکان باز کرده‌اند و مردم را به نام خدا به خود می‌خوانند)  و کسانی که زر و سیم و گنجینه‌های ذخیره می‌سازند و در راه خدا انفاق نمی‌کنند، به مجازاتی دردناک بشارت ده.

در آن روز که (همین زر و سیم را)در آتش دوزخ گرم و سوزان کرده و با آن چهره‌ها و پهلوها و پشت‌هایشان را داغ می‌کنند و به آن‌ها می‌گویند این همان چیزی است که برای خود اندوختید و گنجینه ساختید. پس بچشید چیزی را که برای خود می‌اندوختید.(توبه، 34 و 35)

 


85/2/11::: 5:20 ع
نظر()
  

برخی از آدم ها هنرهایی دارند که از توان هیچ هنرمندی بر نمی آید. به نظر می رسد که انسان هایی تیزهوشی هستند و اگر در طبقه بندی هوشی بخواهیم رده بندی کنیم از کسانی هستند که از تمام ظرفیت خود استفاده کرده و بیش از ظرفیت نیز از آن کار کشیده اند. از این رو سلول های خاکستری آن ها افزایش و فعالیت الکترودها در آن ها به شدت شتاب جریان دارد. شاید کله هایشان یک کمی بیشتر از دیگران بزرگ شود تا این حجم زیاد اطلاعات و پردازش را انجام دهند. چنان که از این رو پیشانی های بلندتری هم دارند و بخش پیشین جمجمه برای سرعت پردازش نیازمند آن شد که بزرگ تر و بلندتر شود.

به هر حال حجم بسیار بالایی از فعالیت مغزی خود را به امر پردازش منطقی اطلاعات اختصاص می دهند. برخی می گویند که دروغگوها و خالی بندان برای این که بتوانند یک سیر منطقی و شبه عقلانی و عقلایی برای گفته های خودشان ترتیب دهند از بیش از شصت در صد فعالیت های مغزی خودشان را به این امر اختصاص می دهند و کارایی و فعالیت مغزی ایشان به شدت افزایش می یابد که در انسان معمولی و حتی دانشمندان این گونه نیست. این که گفته اند دروغگویان و خالی بندان کم حافظه اند برای این است که آنان از بخش حافظه خودشان برای پردازش اطلاعات بهره می برند و چیزی را برای حافظه به جا می گذارند تا اطلاعات پردازش پیشین در آن جا نگه داری و ذخیره شود.

از آن جایی که این بخش حافظه نیز در خدمت پردازش و فعالیت جاری و کنونی قرار می گیرد، موجب می شود که نقش حافظه کاهش فزاینده ای پیدا کند و نتواند دروغ ها و پردازش های پیشین را نگه داری کند. از این رو، دروغگو کم حافظه است و یادش می رود که پیش از این برای اثبات مطلب خود از کدام مطلب و یا مطالب دروغ و خالی بندی ها استفاده کرده است. این را تنها کسانی درک می کنند که خودشان در حدی از تیزهوشی باشند وگرنه بافندگی اطلاعات و پردازش فعلی خالی بندان در آن حد و اندازه است که مخاطب و شنونده یادش می رود که طرف پیش از این چه بافته و پرداخته بود. برای همین خالی بندان حرفه ای کم تر لو می روند و پته ایشان روی آب می آید.

به هر حال خالی بندی هنری است که هر کس ندارد. مادرم می گفت: غیر از خالی بندی، هنر دزدی نیز نیاز به هوش و تیزی و زیرکی خاصی دارد و از عرضه هرکسی بر نمی آید. گاو نر می خواهد و مرد کهن تیز هوش. هر کسی که نمی تواند از بیت المال حال کند. این ها عرضه می خواهد. این عرضه را می توان در چن بعد مورد تحلیل و بررسی قرار داد. یکی آن است که باید خیلی خوب تربیت شده و ورز آمده باشد تا بی خیال دین و وجدان بشود. یعنی از ساختار روحی و روانی خوبی برخودار باشد تا بتواند این هنر دزدی و دروغگویی و خالی بندی را به خوبی عرضه کرده و نشان دهد و هم باید از استعداد و تیزهوشی خدا داد بهره مند بوده باشد. چون کسی که تیز هوش نباشد هم در دزدی لو می رود و هم در خالی بندی و دروغگویی دستش رو می شود. پس باید هم از نظر طبیعی و فیولوژی آدم توانا و تیزهوشی باشد و هم از نظر تربیت به خوبی ور آمده و ورزیده شده باشد.

مادرم در حالی که به ما سر کوفت می زد، می گفت: شما نه از تیز هوشانید و نه این طوری تربیت شده اید. هم مشکل ذاتی دارید و هم عرضی. نه ژن شما درست و حسابی بوده و نه من عرضه تربیت درست حسابی داشتم. بی چاره مانده بود از این همه بی عرضگی ما و بی کله ای مان. توقع بی جا داشت که ما در این جماعت جای پا باز کنیم. نه عرضه خالی بندی را داریم و نه دزدی. ما کاملا بی هنریم.

بی خود نیست می گویند دروغگویی و دزدی و خالی بندی هنر است و این هنر مادر همه هنرها از یکم تا این هنر هشتم است. این هنر را نیز تنها تیز هوشان و تربیت شدگان دارند با یک شرط اساسی و آن بی ریشگی و بی وجدانی است که بحمدالله در این جماعت عیان است. پس می پذیریم که این جماعت هم هنرمند هستند و هم تیز هوش و هم تربیت یافته و ورزو ( همان گاو نر) هر چند که کم حافظه هم هستند ولی این عیب بزرگی نیست.

اینان تیزهوشانی هستند که از استعداد خود برای دنیا خود استفاده می کنند و دانش را به جهت منافع خود سوق داده اند. اگر این دانشمندان از این هنر استفاده می کردند چه می شد؟  خدا به همگان رحم کند. گویا جماعتی از ایشان که پیش از این در حکومت بودند دوباره برای خود راه باز کرده و به منابع قدرت چسبانده اند.

 

 


85/2/4::: 4:17 ع
نظر()
  

این بازی زبانی نیز خود حکایت شیرینی است. تا آن جا اهمیت و ارزش پیدا کرده است که برخی از فلاسفه جدید غرب مثل ویتگنشتاین آن را بنیاد فلسفه می‌دانند. به این معنا که فلسفه بدون زبان یعنی هیچ. اگر این زبان و بازی هایش نبود اصلا فلسفه و اندیشه معنا و مفهومی ‌نداشت. برای همین ویتگنشتاین به اصول بازی های زبانی اشاره کرده و نشان می‌دهد که این گزاره هایی که برای انتقال مفاهیم به دیگری به کار می‌رود چگونه اندیشه و فلسفه را پدید می‌آورد.

قرآن نیز یکی از از مهم ترین نعمتهایی که به بشر بخشیده شده است را همین زبان و بیان می‌داند و به عنوان نعمت بزرگ از آن یاد می‌کند و می‌گوید: خداوند رحمان به انسان بیان را آموخت .

به نظرم بیان اصولا نقش اصلی را در اندیشه و فلسفه و چند علم مهم دیگر بازی می‌کند. البته سر و کله این بیان در همه علوم پیدا می‌شود، چون اصولا بی بیان نمی‌توان نظریه و فرضیه ساخت و پرداخت. به این معنا که آن چه در درون ما خلجان می‌کند تا به صورت بیان ( چه بیان درونی مثل هنگامی‌که با خودمان حرف می‌زنیم و یا هنگام نوشتن به کار می‌بریم و چه بیان کلامی‌) در می‌آید، کامل و متقن می‌شود و به شکل اندیشه خودش را نشان می‌دهد.

ولی مشکل من این بحث پیچیده فلسفی نیست. مشکل من این اشکالی است که برخی از زنان مطرح می‌کنند . هرگاه در جمعی زنانه قرار می‌گیرم یکی از اعتراضات زن گرایانه ایشان این است که چرا در قرآن از حوریان برای مردان سخن رفته است ولی هیچ اشاره ای به چیزی مثل حوری برای زنان نشده است. برخی از این زنان برای خالی نبودن عریضه از کتاب مستطاب کلثوم ننه روایتی نقل کرده و پس از دعای تعقیبات نماز «و زوجنا من الحور العین» و برای خوشایند دلشان «و زوجنا من الغلمان» را اضافه کرده اند تا ایشان هم از جوانان خوشگل بهشتی بهره ببرند و کم نیاورند. به نظرم قرآن در حقیقت از یک تبعیض و بی عدالتی در پردیس و آرمان شهر خبر می‌دهد. در آرمان شهر بهشت اخروی هم اگر از عدالت خبری نباشد پس چه توقع ای از دنیا باید داشته باشیم ؟ شما  وقتی چنین تفکری درباره پردیس و آخرت دارید حتما در جهان نیز همان تفکر را می‌خواهید اجرایی کنید. وقتی من می‌گویم که در آخرت و بهشت مثلا درجات است و هر طبقه ای از آن  و مال گروه ویژه ای است مثلا می‌گویم هشت در بهشت مخصوص هشت دسته و گروه است و دست کم بهشت های هشتگانه ای است و کسی که وارد یک طبقه از سوی این درها می‌شود دیگر نمی‌تواند وارد طبقه دیگر شود مثل همین عالم برزخ که فقط آن هایی که چشم برزخی دارند می‌روند آن جا یک سری می‌زنند و می‌ایند و دیگران روحشان هم خبردار نمی‌شود. در این صورت در همین دنیا هم اگر یک آرمان شهری و یا اتوپیایی بخواهید بسازید از جابلسا و جابلقا، شما می‌آیید آن را درجه ای و کاستی می‌سازید، مثل همین نظام کاستی هندوستان که طبقات دارند و هیچ کس نمی‌تواند از طبقه اش خارج شود. مثلا از طبقه نجس ها به طبقات دیگر برود . پس این اندیشه درباره بهشت در عملکرد دنیایی شما نیز تاثیر گذار است.

گفتم : درست است . من این تاثیر را می‌پذیرم ولی مشکل کجاست؟

گفت: مشکل همین جاست . قرآن نگاه تبعیضی به جنس مرد و زن دارد . برای مردان از سیه چشمان و درشت چشمان آهوسان چندی سخن می‌گوید ولی برای زنان مومن چی ؟ هیچ چی؟

گفتم: اول حوری یعنی درشت چشم و سیه چشم و آن وصف مرد و زن است و اختصاص به مردان ندارد. دوم این که اگر هم این خاص مردان باشد چنان که وصف های دیگرش مثل طمث ندیدن و دست پری و بشری به آنها نرسیدن و یا این که مقصورات فی الخیام و چادر ها هستند این مطلب ظاهر است که ویژه وصف زنان است ولی این  چیزها دلیل نمی‌شود که در بهشت برای زنان این جور چیزها نباشد.

گفت: اگر هست کجاست؟

گفتم: قرآن نسبت به زنان مراعات عفت را کرده است و اگر درباره این مساله صحبت کرده با کنایات و استعارات انجام داده است و مثلا گفته است: ازواج مطهره . یعنی برای کسانی که اهل تقوا و عمل صالح باشند از مرد و زن در قیامت همسران پاک و پاکیزه است . دیگر آن که مردان غیور هستند و گفتن صریح مساله مردها را سر غیرت می‌آورد . این غیرت در نهاد مرد نهادینه و سرشته شده است. از قدیم گفته اند: اسب را میان بار می‌کشد و مرد را غیرت. اصلا در فرهنگ اسلامی‌ و ایرانی غیرت مرد از اصول اساسی است. حال اگر در قرآن گفته می‌شد که برای زنان یک چیزی شبیه حوری است آن گاه چه توقع ای از مردان با غیرت داشتی؟ دیگر زنان را می‌گذاشتند اسلام بیاورند چه برسد که خودشان ایمان بیاورند.

گفت: غیرت مساله اسلامی‌نیست. خدا که خجالت نمی‌کشد. اگر حق است می‌گفت و اگر ناحق است به صراحت بیان می‌کرد. مگر در دین حیا است.

 در همین قرآن لوط خطاب به قومش می‌گوید: بیایید این دختران من که پاک و پاکیزه است با آن ها ازدواج کنید.

 گفتم: درست. ولی این عبارت در باره دختران است نه زنانش. دیگر آن که همه جا در قرآن حیا مراعات شده است و قرآن در بیان مسایل ادب را در نهایت آن مراعات کرده است. در همین قصه حضرت زهرا(س) در سوره «هل اتی» هیچ سخنی از پاداش این چنینی نیست در حالی که هست. در سوره یوسف درباره معاشقه و مسایل جنسی نیاز رعایت ادب و عفت شده است.

به هرحال برای زنان نیز جفت های است. ولی مهم این است که باید بدانید که مردان مومن و زنان مومن در بهشت آن چنان زیبا هستند که پای هیچ موجود دیگری از حور و پری به آن ها نمی‌رسد. این مردان و زنان نیکو و مومن برای هم هستند. حالا به نظرت بازهم تبعیض وجود دارد تا بگویی که از باب حقوق زنان اعتراض دارم.


85/1/29::: 9:25 ص
نظر()
  

می گفت: دکترای فلسفه دارم. البته کارشناسی ارشد را در رشته ادبیات فارسی از دانشگاه تهران گرفته ام بعد که در اشعار حافظ مباحث وحدت وجود را دیدم برای درک این مطالب بود که رفتم در دوره دکترای فلسفه همان دانشگاه شرکت کردم و با نمره عالی قبولم شدم؛ چون حوصله تدریس نداشتم آمدم کاری دیگری را انجام دهم . دیدم هیچ چیز بهتر از کار آزاد نیست یک مغازه ای گرفتم و کتابفروشی کردم . آن هم به مزاجم خوش نیامد باغی خریدم و الآن باغداری می کنم.

گفتم : پس با ادبیات عرب خوب آشنا هستی . یک مشکلی در شعر امرءالقیس دارم . اگر می شود این را بیان کن.

گفت: شعر عربی را دوست ندارم . اصلا عربی زبان شعر نیست برخلاف فارسی که اصولا زبان شعر و عشق است. از این رو اشعار در زبان فارسی روان و شیرین است و اهنگ و موزون ولی اشعار تازی چون وزن درست حسابی ندارد با روحیه لطیف شعر و شاعری نمی سازد و با روحیه من هم سازگار نیست.

گفتم: فکر می کنم اصول شعر عرب بر وزن و قافیه و آهنگ است و در وزن و این جور چیزها خوب واردند. هر چند که در لطافت به اشعار فارسی نمی رسند ولی در این وزن و قافیه دست بالا را دارند.

گفت: من تخصصم در شعر فارسی به ویژه حافظ است . می توانم ادعا کنم که یک حافظ شناسم.

گفتم: فکر کنم در کارشناسی ارشد حتما چند ترمی ادبیات عرب داشتی؟

گفت: خوب! داشتیم ولی زیر سبیلی ردش کردیم . دم استاد را دیدیم و به هر حال پاس شد و رفت پی کارش.

گفتم: خوب! از آن جایی که فهم ادب فارسی بدون ادبیات عرب ناممکن است باید در حد خوبی مسلط باشی؟

گفت: خیلی از کسانی که دکترا گرفته اند و به قول معروف تافل و این جور چیزها را پاس کرده اند ، به ادبیات انگلسی که لزم و ضروری است تسط ندارند.

سکوت کردم و دیگر حرفی نزدم.

پسرم می گفت: چرا وقتی سوال می کنم نمی گویی: نمی دانم؟

گفتم: فکر می کنم اگر پاسخش را داشته باشم جواب می دهم و اگر نداشتم همان سکوت یعنی نمی دانم.

گفت: خوب کلکی است. چرا از همان اول نمی گویی نمی‌دانم. ندانستن که عیب و عار نیست ، نپرسیدن عیب است . اصلا وقتی بگویی نمی‌دانم می‌روی یاد می‌گیری. همین پرسش است که انگیزه حرکت و پاسخ جویی می‌شود.

گفتم: اول این که خودم را کوچک کردم اگر همان اول بگویم نمی‌دانم . دوم آن که اگر از اول بگویم نمی‌دانم بعد فکر کنم و ببینم که جوابش را دارم فکر می‌کنی که همین طوری برای خالی نبودن عریضه چیزی بافتم و گفتم و برای جوابم ارزشی قایل نمی‌شوی. سوم آن که بدون فکر که نمی‌توانم جواب دهم . نمی‌دانم مقصودم را رساندم یا نه؟ شاید این سخن امام سجاد کمک کند. به امام گفتند : آقا چرا به کوچک‌تر از خود این قدر عزت و احترام می گذارید؟ امام گفتند: چون همان اندازه از من کم‌تر گناه کرده است و پاک‌تر است.  عرض کردند: پس چرا به بزرگ‌تر از خودتان هم این اندازه عزت و احترام می‌گذارید؟ فرموند: چون به همان اندازه از من بیشتر خدا را عبادت کرده است و از سابقان به عبودیت الهی است.

این روش خوبی است. اگر نگرش آدم این طوری باشد منش و کنش اجتماعی‌اش نیز این گونه تغییر می کند و رفتارش نسبت به همگان خوب و پسندیده می شود. ولی وقتی نگرش ما دگرگونه باشد و به نوعی احساس کمبود دچار باشیم و آن هم از نوع کمبود منفی ، رفتارمان نیز طوری می‌شود که خودش را یک طوری بزرگ تر و مهم تر از آن چه هست نشان دهد و این گونه می‌شود که همه گرفتاری‌ها و خالی‌بندی ها شروع می‌شود که پایانی برایش نیست.

فکر می کنم بهتر است یا چنان که هستیم نشان دهیم و یا کم تر از آن تا بتوانیم در پی اصلاح خود برویم و توانمندی های واقعی خودمان را آشکار کنیم.  هر انسانی یک چیزی دراد که دیگری ندارد همه سیاه و یا سفید نیستند بنابراین در خودت نیز چیزی است که در دیگری نیست . باید آن را پرورش داد نه این که با خالی بندی و دروغ در جا بزنیم و روز به روز سقوط کنیم. هر گاه خودمان را کامل دیدیم و یا با خالی بندی چنان نشان دادیم نه به اصلاح خود می اندیشیم و نه خودمان را چنان که باید پرورش می دهیم و یا دروغ بر دروغ می افزاییم که نتیجه آن بسیار خطرناک است.


85/1/24::: 6:59 ص
نظر()
  
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >