سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ترس با نومیدى همراه است ، و آزرم با بى بهرگى همعنان ، و فرصت چون ابر گذران . پس فرصتهاى نیک را غنیمت بشمارید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :480
بازدید دیروز :362
کل بازدید :2150107
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/2/9
4:25 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

هنجارها در حوزه رفتار شناسی تحلیل و تبیین می گردد. در حقیقت هنجارها ، نوعی ارزش گذاری وداوری در باره رفتارهایی است که از انسان به عنوان موجودی عاقل سر می زند. در روان شناسی و جامعه شناسی ، رفتارها در دو دسته اصلی رفتارهای هنجاری و رفتارهای ناهنجار یا نابهنجار قرار می گیرند. بنابراین مراد از هنجارشناسی قسیم ناهنجار شناسی نیست بلکه به عنوان مقسم مورد توجه است. اشتراک قسم ومقسم بدان معنا نیست که مفهوم و مراد از هر دو یگانه است، بلکه نوعی اشتراک شبه لفظی و شبه معنوی را باید در میان آن ها قایل شد. مراد از هنجار در مقسم که هنجار شناسی گفته شد، داوری در باره رفتارهایی است که به عنوان یک پدیده روانی و یا جمعی از انسان سر می زند؛ اما مراد از هنجار در قسم نوعی داوری در باره برخی از رفتارهاست که با امتیاز مثبت ارزش گذاری شده و مورد تایید روان شناسان و جامعه شناسان به عنوان بیانگران و تبیین کنندگان داوری مردم قرار گرفته است.

در مساله خوابیدن به عنوان یک رفتار و پدیده انسانی در دو حوزه روان شناسی و جامعه شناسی از آن بحث می شود. خواب هر چند که امری غریزی و رفتاری طبیعی بیرون از اراده انسانی است و اما چگونگی خوابیدن و کیفیت آن امری مبتنی بر اراده آشکار و یا نیمه آشکار آدمی است. بنابراین اگر نتوان در باره اصل خواب به عنوان یک پدیده طبیعی داوری و ارزشگذاری کرد ولی می توان درباره چگونگی و مباحث از این دست آن بحث و بررسی کرد و در حوزه تحلیل علمی به داوری درباره آن پرداخت. به این معنا که چگونگی خوابیدن پدیده رفتاری است و می توان از نظر روان شناسی و جامعه شناسی به تحلیل داده های علمی و نتیجه گیری و داوری درباره آن اقدام کرد. سنجش خوابیدن برای درک و تحلیل رفتارهای فرد بسیار مثبت و سازنده است و می توان از این راه به شناخت شخصیت آدمی و سلامت روحی و روانی فرد دست یافت.

قرآن با توجه به اصل تاثیر عناصر ترکیبی بشر در شخصیت آدمی به این مساله توجه داشته و به روش های مختلف آن را مورد تحلیل و تبیین قرار داده است. هر چند هدف قرآن و آیات آن نگرشی روان شناختی و یا جامعه شناختی صرف به پدیده نیست ولی این بدان معنا نیست که به این مسایل در چارچوب رفتار شناختی و تحلیل وضعیت بشر و راهنمایی او بر پایه آن به سوی مقصود متعالی بی توجه بوده است. قرآن به هر چیزی که در شناخت ماهیت انسان به او کمک می کند پرداخته است تا با توجه به مجموعه ای از ذاتیات و فطریات و غرایز موجود در بشر راه های شکوفایی ظرفیت ها و توانایی ها و امکانات در وی را به وی بازشناساند . این گونه بهتر می توان به بشر امکان داد تا به هدف اصلی خلقت که شناخت توحید در همه ابعاد و بندگی و پرستش و رسیدن به کمال مطلق است ، دست یابد. از این رو آیات قرآن با توجه اصل هدایت گری به همه نکات و ظرفیت های توجه داده و امری را فروگذار نکرده است. بر پایه همین باور و تاکید بر آن است که می فرماید: تبیانا لکل شی(سوره نحل آیه  89) قرآن بیانگر همه چیز است. این بدان معناست که چیزی که موجبات هدایت و راهنمایی وی را برای مقصد و مقصود فراهم می آورد ، فروگذار نکرده است؛ نه آن که همه چیز ربط و بی ربط را بیان کرده باشد؛ زیرا هدف از ارسال قرآن هدایت است.( بقره آیه 2)

از آن جایی که قرآن بشر را موجودی ترکیبی بازشناسایی می کند و میان روح و جسم ، تن و جان و نیز تن و روان به عنوان نفس ارتباط و همبستگی می یابد به تاثیر و تاثر متقابل میان آن دو تاکید می ورزد. روان(نفس) تا زمانی که در تن قرار دارد بر تن تاثیر گذاشته و از آن تاثیر می پذیرد. بنابراین به عنوان دو متغیر همبسته (اگر نگوییم دو علت متقابل و دو معلول متعاکس) از یک دیگر تاثیر می پذیرند و بر روند یک دیگر آثار مثبت و یا منفی ای به جا می گذارند. جان (روح) به عنوان امری الهی در شکل نفس(روان) در بشر ظاهر و پدیدار می گردد و هنگامی که این فرایند طبیعی طی شد در دو شکل کامل از آدمی خارج و بیرون می رود و مرگ ظاهر می گردد. بنابراین تا زمانی که روح در تن آدمی و بشر است (نفس و یا روان ) نام دارد : الله یتوفی الانفس حین موتها والتی لم تمت فی منامها ...لقوم یتفکرون ؛ خداوند روان ها را در هنگام مرگشان به طور کامل می گیرد و نیز روان هایی که در هنگام خواب نمردند . روان هایی که حکم مرگ بر آن ها رانده شده است نگه می دارد و دیگران را تا زمانی که معین و مقدر است باز می فرستد . در این عبرت است بر ای کسانی که می اندیشند.( سوره زمر آیه 49) ؛ خداوند در هنگام خواب به صورت کامل روان ها و نفوس مردم را از تن می گیرد، و اگر نمرده باشد و زمان مرگش فرا نرسیده باشد آن نفس و روان را به تن باز می گرداند.

مساله ما در این جا آن نیست که جان و روان چیست و چه تفاوت ها و اشتراکاتی دارند و وجوه تمایز و اختلاف آن دو چیست؟ بلکه می خواهیم درباره چگونگی خوابیدن و این که از نظر روان شناختی بیشتر و جامعه شناختی کم تر در یابیم که آیا همه گونه های خوابیدن یکی و یگانه است و هیچ گونه تفاوتی میان آن دو نیست ؟ یا تفاوت هایی مهم و تاثیرگذاری دارند که می توان بر پایه آن به ارزش گذاری و داوری در باره آن اقدام کرد و شخصیت ها را از نظر روان شناختی به سالم  و ناسالم و از نظر جامعه شناختی به هنجاری و نا هنجاری دسته بندی کرد؟

به نظر می رسد که روان شناسی دست کم از این مساله به سادگی نمی گذرد و رفتارهای آدمی را در حوزه متاثر از روان تحلیل و تبیین می کند . این امر موجب می شود که روان شناسان به مساله خواب و خوابیدن به عنوان رفتارها و پدیده های مهم بیانگر از روان آدمی توجه و اهتمام ویژه ای داشته باشند و در این باره به تحقیقات و پژوهش های میدانی و بالینی اقدام کنند . بررسی های علمی و داده های پژوهشی بسیاری موید این نظریه  و نگرش بوده است که روان متعادل و یا نامتعادل آدمی تا چه اندازه در رفتارهای ارادیی و حتی غیر ارادی وی تاثیر می گذارد. برای نمونه نوع قرار دادن دستان در هنگام خواب معانی و مفاهیم مختلف و متضادی دارد و بیانگر روحیه افراد است. این که کسی دستانش را جلوی صورت خود می گیرد و به صورت گاردی می خوابد بیانگر مفهومی است و اگر خود را مچاله کند و دستان را در میان دو پا قرار دهد، معنا و مفهوم دیگری دارد و بیانگر شخصیت متفاوت وی با فرد دیگر است.

در ایات قرآن نیز به این مساله توجه شده است. قرآن در آیه 191 سوره آل عمران می فرماید: ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولی الالباب الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم؛ در آفرینش آسمان ها و زمین و آمد و شد شب و روز نشانه هایی است برای کسانی که خردورزند و به محتوا و باطن پدیده ها توجه دارند. آنان کسانی هستند که خداوند را در حالت ایستاده و نشسته و خوابیده بر پهلوها یاد می کنند.

در این آیه از ویژگی های خردمندان و باطن نگران تیزبین این دانسته شده است که خدا را در حالت های سه گانه ایستاده و نشسته و خوابیده به پهلو یاد می کنند. بنابر این سخن از حالتی است که در خواب این افراد دارند. خردمندان خدا یادکن کسانی هستند که بر پهلویشان می خوابند.

در آیه 16 سوره سجده که در توصیف مومنان است می فرماید: تتجافی جنوبهم عن المضاجع یدعون ربهم خوفا و طمعا؛ پشت و پهلوهایشان را از رختخواب جدا و خالی می کنند و از رختجواب بیرون می آیند و پرودگارشان را از روی ترس و امید(طمع) می خوانند.

در این جا نیز وقتی مومنان خدا ترس و امیدوار را معرفی می کند در توصیف ایشان به مساله خوابیدن بر پهلوها تاکید می شود.

آیات دیگری بر این مساله توجه داده است که می توان از آن ها به عنوان شاهد و موید بهره برد. ولی همین اندازه از آیات برای بیان مقصود ما کافی است که انسان مومن و شخصیت سالم قرآنی کسی است که نوع و حالت خوابیدن وی این چنین است. کسانی که از نظر شخصیت سالم هستند کسانی هستند که خوابیدن آن این گونه است. بنابراین از نظر هنجاری و داوری در رفتار خوابیدن باید گفت که قرآن این گونه خوابیدن را به عنوان یک هنجار تایید می کند و آن را رفتار مومنان و خردمندان تیزبین خدا ترس می داند.

در روایت است که پیامبران بر پشت و طاقباز می خوابیدند و به آسمان می نگریستند و عالمان به پهلوی راست و مومنان به پهلو چپ می خوابند. به این معنا که هر چه روح و روان سالم و قوی تر باشد در چگونگی خوابیدن افراد نیز تاثیر می گذارد.

البته در روایت دیگری خوابیدن به پهلوی چپ به منافقان نسبت داده شده است:  احمد بن اسحاق خدمت امام حسن عسکرى علیه السلام رسید و از او در خواست کرد نوشته اى به او بدهد آنگاه قلمى را هم که امام علیه السلام با آن نوشت از او مطالبه کرد و عرض کرد: فدایت شوم مطلبى در دل دارم که بخاطر آن غمگینم ، مى خواستم آن را از پدر شما سوال کنم که موفق نشدم .
حضرت فرمود: سوال تو چیست ؟

عرض کردم : آقاى من ! از پدران شما براى ما روایت کرده اند که خوابیدن پیامبران بر پشت و خوابیدن مومنین به جانب راست و خوابیدن منافقین به جانب چپ و خوابیدن شیاطین برو و بطور دمر است ، آیا همین طور است ؟

حضرت فرمود: بله همین طور است .

در حدیثی که درباره شب شهادت امیرمومنان آمده است این مساله به گونه دیگری مورد توجه قرار گرفته است. در روایت است که هنگامی که امیرمومنان (ع) وارد مسجد شد پس از اقامه نماز شب و مستحبات دیگر هنگام اذان مردمانی که در مسجد از مسافران خفته بودند بیدار کرد. وقتی به ابن ملجم رسید او را دید که بر شکم خفته است و خطاب به وی فرمود: برخیز ای مرد! که چون شیطان خفته ای.

مستحب است قبل از خوابیدن به بیت الخلاء رود.چنان که
مستحب است که انسان بر دست راست و رو به قبله بخوابد و دست راست را زیر صورت بگذارد.
اما خوابیدن روى دست چپ و خوابیدن به رو، مکروه است . چرا که بر رو خوابیدن ، خوابیدن شیطان است . در روایت آمده است : هر وقت کسى را دیدید که بر رو خوابیده است او را بیدار کنید و مگذارید بر آن حال بخوابد.

به نظر می رسد که خفتن بر شکم پدیده ای نادرست و از نظر ارزشی جزو رفتارهای ناهنجار است و کسی که این گونه می خوابد از نظر شخصیتی فردی ناسالم از دیدگاه قرآن و اسلام است. این رفتار نادرست و ناسالم حکایت از فقدان سلامت شخصیتی فرد می کند.

برخی از وبلاگ های مانند این نشانی  http://www.irib.com/presidency/medical1/health2/health6.htm به این مساله نگاهی دارد که با هم می خوانیم:

.

http://www.garmsarnews.com/sleeptest.htm


    وضعیت مناسب خوابیدن و خارج‌شدن از تختخواب

· سعی کنید هرگز روی شکم نخوابید، اگر بدلیل کمردرد حاد ناگزیر از این کار هستید حتماً یک بالش کوچک زیر شکم یا تنه قرار داده و یک پا را کمی خم کنید و بالش زیر سر نگذارید.


 


· راحت‌ترین شکل خوابیدن به صورت طاق باز یا به پهلو می‌باشد. اگر طاق باز می‌خوابید و هیچگونه درد و ناراحتی در زانو ندارید، از یک بالش کوتاه زیر زانوها استفاده نمائید. هنگام به پهلوخوابیدن، زانوها خم باشد به طوریکه کف دست به آنها برسد. در هنگام درد حاد کمر می‌توان از یک بالش کوچک بین دو زانو استفاده کرد.


 

صحیح

 


                       صحیح

 

 تشتک باید صاف و محکم باشد. از تشکهای خیلی سخت و یا فلزی و شل استفاده نکنید.

· اندازه بالش بهتر است کوتاه (ارتفاع حدود 10-5 سانتی‌متر) باشد. در این شرایط زاویة سر در حدود 30-15 درجه قرار می‌گیرد و بهترین وضعیت جهت کاهش فشار روی عضلات گردن و در نتیجه ریشه‌های عصبی می‌باشد.

· هیچگاه به طور ناگهانی از تختخواب خارج نشوید، بلکه ابتدا به طرف کنار تخت بچرخید و زمانیکه پاها از لبة تخت آویزان شد با کمک دستها مدتی بنشینید و سپس برخیزید. رعایت این وضعیت بخصوص در مواقع کمردرد حاد ضروری است.


http://www.alborznews.net/shownews.asp?u=8011

 

حالت خواب شخصیت آدم را لو میدهد

»اگر می خواهید به شخصیت واقعی کسی پی ببرید بهتر است به نحوه خوابیدن او نگاهی بیاندازید.

دانشمندان معتقدند که موقعیت بدن در حال فرو رفتن به خواب، سرنخ مهمی درباره شخصیت فرد به دست می دهد.

بگزارش سلامت نیوز پروفسور کریس ایدزیکوسکی، مدیر موسسه "خدمات ارزیابی و مشاوره خواب" شش حالت عمومی تر موقعیت بدن در خواب را بررسی کرده و متوجه شده است که هر یک از این حالات به یک گروه شخصیتی ارتباط دارد.

وی گفت: "همه ما وقتی بیداریم متوجه حرکات و سکنات خود (body language) هستیم، اما این نخستین باری است که توانسته ایم ببینیم حالت بدن ما هنگام خواب چه تعبیری دارد."

"جالب اینکه شخصیت آدمی با وضعیتی که بدن در حالت خواب به خود می گیرد در اغلب موارد شدیدا با آنچه انتظار داریم در تعارض است."

حالت هایی که دکتر ایدزیکوسکی مطالعه کرده به شرح زیر است:

•جنینی: کسانی که به هنگام خواب از بغل چمباتمه می زنند، افرادی در ظاهر سرسخت اما قلبا حساس توصیف می شوند. ممکن است در برخورد اول با سایر افراد خجالتی باشند، اما به سرعت حالت طبیعی خود را بازمی یابند.

این عمومی ترین حالت خواب است و 41 درصد از هزار نفری که مورد مطالعه قرار گرفتند را شامل می شود. تعداد زنانی که در این حالت می خوابند بیش از دو برابر تعداد مردان است.

•خوابیدن رو به پهلو (15 درصد): دراز کشیدن روی یک طرف بدن درحالی که دو بازو نیز به موازات بدن راست شده باشد. این گروه افرادی ساده گیر و اجتماعی هستند که مایلند خود را قاطی جمع کنند و به بیگانگان اعتماد می کنند، با این حال ممکن است زودباور باشند.

•خوابیدن رو به پهلو با دستان باز (13 درصد): گفته می شود کسانی که روی پهلو می خوابند و هر دو دست خود را به طرف مقابل باز می کنند شخصیت باز و گشاده ای دارند اما می توانند مظنون و بدبین باشند. در تصمیم گیری کند هستند، اما زمانی که تصمیمی گرفتند بعید است از آن برگردند.

•خوابیدن به پشت با دستان بسته (8 درصد): کسانی که به پشت می خوابند درحالی که دستانشان به پهلوها چسبیده معمولا افرادی ساکت و خوددار هستند. از هیاهو می پرهیزند، اما برای خود و دیگران معیارهای برجسته می گزینند.

•خوابیدن روی شکم (7 درصد): کسانی که رو به تشک می خوابند درحالی که با دست هایشان بالش را بغل کرده و سر را به یک طرف برگردانده اند اغلب آدم هایی خوش معاشرت و جسور هستند، اما در عین حال می توانند عصبی و زودرنج باشند و از انتقاد یا شرایط دشوار خوششان نمی آید.

•خوابیدن رو به پشت با دستان باز (5 درصد): کسانی که به پشت می خوابند و دست های خود را باز می گذارند دوستان خوبی می یابند چون همیشه آماده گوش سپردن به دیگران و دراز کردن دست یاری هستند. این گروه معمولا علاقه ندارند در مرکز توجه باشند.

باقی کسانی که در این مطالعه شرکت کردند گفتند موقع به خواب رفتن حالت ثابتی ندارند یا از آن بی خبرند.

عواقب بهداشتی

پروفسور ایدزیکوسکی همچنین تاثیر حالات مختلف خواب بر سلامت انسان را مطالعه کرد.

او به این نتیجه رسید که حالت رو به دشک برای هضم غذا مفید است درحالی که حالات رو به پشت با دستان باز یا بسته احتمالا بیش از سایر حالات به خرناس و خواب بد منجر می شود.

این تحقیقات همچنین نشان داد که افراد معمولا حالت خوابیدن خود را عوض نمی کنند. تنها 5 درصد گفتند هر شب در حالت مختلفی به خواب می روند.

پروفسور ایدزیکوسکی همچنین دریافت که خوابیدن درحالتی که یک دست یا پا رو به جلو راست شده در بریتانیا عمومیت بیشتری دارد.

یک دهم افراد نیز مایلند به هنگام خواب تمام بدن را با پتو بپوشانند.



  
همایشی هایی که از سوی دفتر توسعه وبلاگ نویسی دینی برگزار شده است با استقبال علاقه مندان رو به رو شده است که نمونه این را می توان در تصاویری که بخشی از آن تقدیم می شود دید.ادامه مطلب...
85/8/10::: 7:11 ع
نظر()
  

در سفری که به آفریقا داشتم با چیزهای شگفتی رو به رو شدم که برایم بسیار آموزنده بود. این که کشورهای آفریقایی را گاه چون صحرای خشک و بیابان بی آب و علف و کویری سوزان و گاه دیگر چون جنگل‌های آمازون ترسیم می‌کنند این گونه نیست. در حقیقت زیادگویی و غلو در هر دو تصویر از آفریقا موج می‌زند. این مثل آن است که ایران را یا تنها کویرهای لوت نشان دهیم و یا جنگل‌های مازندران‌. در این فیلم‌های ویژه جشنواره‌های بین المللی یک چیزی که بسیار بر آن تاکید می‌شود عقب ماندگی و بینوایی ایران و ایرانی است. شگفت این که بهترین جوایز را نیز نصیب خود می‌کنند حتی اگر آن فیلم یک فیلم عاشقانه و یا انسان گرایانه باشد. چون تصاویر همراه آن که عنوان لوکشین از آن بهره گرفته اند از بینوایی و بدبختی ملت می‌گوید که انقلاب اسلامی‌کرده اند و نظریه جدیدی را به عنوان برنامه اداره جوامع پیشنهاد می‌دهند‌. وقتی این صحنه‌های چندش آور بینوایی و فقر و سرزمین‌های خشک و بی آب نشان داده می‌شود دیگر چه کسی گرایش دارد در دامن این نظریه بیافتد و از آن الگوبرداری کند؟ به جایش در تصاویر سینمایی ‌هالیودی همه‌اش از ثروت و دارایی سخن می‌رود و از آب و آبادی و آبادانی یاد می‌آورد و پس زمینه‌هایش آن را فریاد می‌کند.

بگذریم در آن سفر یافتم که آفریقا مانند ایران است. همه جور آب و هوا و همه جور انسان دارد. در جایی کویر است و مردمانی سخت کوش و مانند یزدی‌های خودمان و در جایی دیگر جنگل است و در جایی دیگر ساوان و علفزارهای زیبا و در جایی دیگر آب و آبادانی و رفاه تو گویی در لندن قدم می‌زنی و یا در کناره رود راین نشسته ای‌. در بخش عمده ای که در جنوب صحرای آفریقا قرار می‌گیرد می‌توان گفت آدم‌هایش به دلایلی از یک زندگی چیزی جز یک هفته و در نهایت یک ماه نمی‌فهمند. در اوگاندا یک شخص تنها برای یک هفته تلاش می‌کند. بیشتر ایشان می‌خواهند یک هفته و به تعبیر برخی از دوستان یک آخر هفته خوبی داشته باشند. کار که می‌کنند برای یک هفته است. نه این که امید به زندگی آن اندازه در آن جا پایین است‌. نه ! برای چنین چیزی نیست، بلکه برای این است که می‌توان گفت زمین همه چیز را در اختیارشان نهاده است. در برخی از جاها گیاه خودرو نارگیل است و در جاهای دیگر موز ولو اگر موز پختنی باشد که با آن غذا درست می‌کنند نه این موز شیرین که ما می‌شناسیم‌. در برخی از مناطق آفریقایی همین نعمت فراوان آنان را چنان تنبل کرده است که از شتاب ما غربی و انسان هند و اروپایی شگفت زده می‌شوند و در پاسخ شتاب ما می‌گویند: مورا مورا( آهسته آهسته).

از این هم بگذریم هدفم از این همه مقدمه چینی این نبود. می‌خواستم یک چیز دیگری را بیان کنم. آفریقای جماعت دارای یک ویژگی شگفت دیگری است که کم تر در منطقه آسیا و به ویژه خاورمیانه یافتم. آن ویژگی مدارا ست. شاید این تسامح بیش از حد آنان را مثل منی نپسندد. به نظرم وقتی انسان به یک چیز ایمان آورد درباره اش تعصب پیدا می‌کند و همین تعصب است که مدارا و تسامح و به تعبیر قرآنی آن مداهنه را نادرست می‌انگارد. آدمی‌نمی‌تواند درباره اصول اعتقادی اش مداهنه کند و به قول امروزی‌ها تسامح ورزد. ولی به هر حال این چیزی بود که در میان آفریقاییان زیاد دیده می‌شد. در یک خانواده می‌توانستی هم مسلمان ببینی و هم مسیحی و هم بودایی و هم بهایی‌. در مذاهب که این امر بیشتر آشکار است. هم کاتولیک و هم پروتستان و هم هزار مذهب جدید دیگر مسیحی‌. زن و مرد می‌توانستند از هر دین و هر مذهبی باشند. این امر در روستا بیشتر بود. کسی با دیگری در اصول اعتقادی مخالفت نمی‌کرد و آن را کاملا امری شخصی می‌دانستند مانند نوع پوشش که هر کس بر پایه سلیقه‌اش یک جور رنگ و پوشش را دوست دارد و ربطی به دیگری هم ندارد. البته تازگی با آمدن وهابیت یک گونه تعصبات به ویژه نسبت به شیعه پدید آمده است و یا در نیجریه میان مسیحیان و مسلمانان و به ویژه شیعیان یک نوع تعصب و آن هم از نوع شدید و خشونت بارش رشد کرده است که هنوز به تمام آفریقا کشیده نشده است و نیجریه و برخی دیگر از مناطق آن یک چیزی شبیه پاکستان ماست که مرکز اوج تعصبات در منطقه است.

چیز دیگری که در میان مسلمانان آفریقایی یافتم، تاکید بر برخی از شعایر مذهبی است. در چندین کشور وقتی سوار ماشین یک فرد مسلمان می‌شدم با روشن کردن ماشین این آیه از طریق سیستم صوتی ماشین پخش می‌شد: سبحان الذی سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین( آیه 13 سوره زخرف) یعنی پاک و منزه است کسی که این را مسخر ما گردانید و گرنه ما بر تسخیر آن قادر نبودیم‌. این بخشی از آیه است. قرآن پیش از این مطلب درباره نعمت‌هایی که خداوند به انسان ارزانی کرده اشاره می‌کند و می‌گوید: خداوند زمین را گهواره آرامش شما ساخت و از آسمان آب فرو فرستاد و برای شما جفت آفرید و برخی از کشتی‌ها و چارپایان برای سواری آفرید. خداوند می‌فرماید: تا هنگامی‌ که بر پشت‌های آن‌ها به استوا و راست نشینید. سپس چون بر آن‌ها سوار شدید نعمت‌های پروردگارتان را یاد کنید و بگویید: سبحان الذی سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین.

این نوعی شکر گزاری و سپاس از نعمت است. انسان باید سپاس گزار باشد. شگفت این که این یکی از شعایر اسلامی‌است که ما در ایران فراموش کرده ایم‌. مانند شعار ان شاء الله که قرآن می‌فرماید: هر گاه می‌خواستی کاری را فردا انجام دهی بگو ان شاء الله یعنی این کار انجام می‌دهم اگر خدا خواست. چرا ما این شعایر را فراموش کرده ایم و به قطع یقین می‌گوییم فردا این کار را می‌کنم بدون این که ان شاء الله بگوییم.

بیاییم از این آفریقایی درس بگیریم و هرگاه سوار ماشین شدیم سپاس خدا را به جا آوریم و بگوییم : سبحان الذی سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین. چنان که پیش از این هر گاه وعده کاری را می‌دادیم به سنت و حکم قرآنی ( سوره کهف آیه آیات 23 و 24) می‌گفتیم: ان شاءالله‌. دستکم می‌توانیم این شعار در نوشته و بر شیشه بچسبانیم و سپاس‌گزار خداوندی باشیم که همه را با یک اسجدوا به تسخیر ما در آورد و در خدمت ما و برای ما قرار داد. به گفته بهشتیان: و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین؛ آخرین خواسته ما این که ستایش از آن خدای است که پروردگار جهانیان است.


  

 

نوشتن آن چه بر آن انسان گذشت به عنوان خاطره‌نویسی همانند سفرنامه‌نویسی است که از گذشته مطرح بوده است. در سفرنامه‌نویسی رخدادهایی که بر مسافر می‌گذرد و آن چه دیده و شنیده را می‌نویسد تا هم خودش در آینده از آن بهره برد و هم خوانندگان شناختی بهتر از جاهایی که او رفته و چیزهایی را که دیده و یا شنیده پیدا کند. این شیوه نوشتن به جهاتی مانند حضور در میان مردم و نگرش به جامعه و محیط به عنوان یک ناظر بیرونی بسیار مفید است. به نظرم حتی این سفرنامه‌ها برای مردمانی که درباره ایشان و محیط زیست و مرز و بومشان نگاشته شده مفیدتر است تا برای مردمانی که می‌خواهند به آن جا سفر کنند و نوعی آمادگی نسبت به سرزمین و آدم‌هایی که می‌خواهند با آنان رو به رو شوند؛ زیرا انسان وقتی در یک محیطی زندگی می‌کند به فرهنگ و آداب و رسوم و حتی طبیعت خود عادت می‌کند و آن را امر طبیعی می‌انگارد. خیلی از رفتارها و رسم‌ها را نمی‌بیند مانند ماهی ای می‏ماند که در آب است و از آن خبری ندارد و هنگامی‌که از آن بیرون افتاد تازه متوجه می‌شود که چه داشته است. مردم نیز چنین هستند آن چنان در روزمرگی غرق می‌شوند که طبیعت و محیط فرهنگی و اجتماعی خود را نمی‌بینند. بسیار اتفاق افتاده است که وقتی فردی پس از مسافرت طولانی به میهن و زاد و بومش بر می‌گردد با نگاهی دیگر به همه آن چه داشته می‌نگرد. این برای آن است که چیزهایی که در این مدت به مرور زمان از دست رفته را به خوبی می‌بیند. شیوه عروسی و یا عزاداری تغییر یافته است و راه و روش‌های ور افتاده و مردم از آن چه اتفاق افتاده بی خبرند و از یادشان رفته است. چون این تغییرات و دگرگونی محیطی روزمره و آرام صورت می‌گیرد و کسی که در درون ماجراست آن را نمی‌بیند و درک و حس نمی‌کند. بسیار اتفاق افتاده است که وقتی به مسافرتی رفتید و برگشتید می‌گویید: فلانی بزرگ شده و یا  بهمانی کمی‌چاق و لاغر شده است. این مساله برای کسی که هر روز با اوست قابل درک و محسوس نیست ولی کسی که مدتی با او نبوده و به عنوان یک بیرونی بدان می‌نگرد بسیار محسوس جلوه می‌کند. از این رو گفته ام که برای مردم یک ده و روستا خواندن سفرنامه‌های دیگران مفید تر است چون آنان را با نگاه و زاویه دیدی دیگر آشنا می‌کند؛ زاویه و نگاهی که برای مردمانش هرگز ممکن نیست پدید آید مگر آن که از نگاه دیگری آن چه گفته و نوشته شنیده و یا خوانده باشد. خوب این بخشی کوچکی از فواید و آثار سفرنامه‌هاست.

اما خاطره‌نویسی نیز فواید و آثار دارد که یکی از آن‌ها بیان دید و زاویه دید خاطره نویس در هنگام مواجه و رو به رو شدن با یک رخداد و یا حادثه و یا یک امر درونی است. انسان در حال تغییر است. خودش آن را درک نمی‌کند چون خیلی غیر نامحسوس و ناملموس انجام می‌شود. این غیر قابل درک و احساس بودن برای خود فرد شدیدتر از اطرافیان است. یک حرکت جوهری ملاصدرایی در انسان در حال انجام شدن است بدون آن که این من آدمی‌تغییر یابد و یا تغییرش را احساس کند. این جاست  که خاطره‌نویسی به داد آدمی‌می‌رسد و روند و فرایند تغییر شکل این من را به او می‌شناساند. وقتی چند وقت بعد به سر وقت دفترچه خاطراتش می‌رود می‌بیند که در مورد یک رخدادی چه طرز تفکری داشته و برداشتش چه بوده است؟ گاه از طرز فکرش به شگفت می‌آید و باورش نمی‌شود که چنین برداشتی داشته است. گاه می‌خندد و گاه می‌گرید. اگر خیلی شگفت زده شدید آن را پاره نکنید و اگر ادبیات و یا طرز اندیشه و برداشتتان را خیلی دور از واقعیت امروزی و تلقی حالتان دیدید آن را پاره نکنید و یا از حافظه و صفحه رایانه تان حذف نکنید. این‌ها همان شخصیت دیروز توست که حال تو  را ساخته است. نمایشگری از سیر تحول و فرایندی که این برآیند کنونی را در مقابلت نهاده است. این آینه توست که حالت را به گذشته پیوند می‌زند و آینده‌ات را می‌نمایاند به شرطی که در آن تامل کنی.

دفترچه خاطرات تنها دفترچه رخدادهایی نیست که با آن مواجه شدید، بلکه دفترچه افکار و اندیشه‌های شما نیز است. در این دفترچه حتی اگر درباره یک رخداد کوچک می‌نویسید در حقیقت تحلیل خود را می‌نویسید که نوعی اندیشه، بینش و نگرش به جهان و زندگی است.

در دنیا امروز وبلاگ‌نویسی نیز نوعی خاطره‌نویسی است که در آن انسان تحلیل و زاویه دید و حتی نوع نگرش و تحلیل خود را به صورت‌های مختلف از نوشته و عکس به دیگری نشان می‌دهد. نباید در مفهوم خاطره‌نویسی و دفترچه یادداشت آن اندازه تنگ نظر باشیم و آن را تنها به نوشتن ساده رخدادها تبدیل کرده و یا به آن فروکاهیم . انسان مجموعه ای پیچیده ای است. وقتی من امروز یک مطلب علمی ‌را می‌نویسم و یا یادداشت‌هایم درباره تحلیل علمی‌موضوعی و یا رخدادی و یا هر چیز دیگری است، این‌ها همه خاطره‌ی من است. آن چه در وجود من خطور کرده است و دغدغه‌ی امروز من است و حالا آن را می‌نویسم. شاید این دغدغه‌ی امروزم یک بحث فلسفی و یا کلامی‌ باشد و یا حتی یک کاریکاتور، ولی این دغدغه‌ای است که امروزم را به خود مشغول داشته است. پس درباره آن یادداشتی می‌نویسم و یا عکسی را می‌گذارم. این همه، من است. بخشی از وجودم است که مرا امروز به خود مشغول داشته و می‌خواهد شکل نهایی مرا ترسیم کند و به آن شکل و شمایل دهد. در آینده وقتی به خود آن روزم می‌نگرم نمی‌فهمم و یا نمی‌دانم که چگونه این وجود آن روزی من شکل گرفته است، ولی با خواندن و دیدن این یادداشت‌های روزانه کمی ‌آسان‌تر می‌توانم درک کنم که چگونه به این مرحله و این شکل وجودی در یک حرکت جوهری رسیده‌ام.

وبلاگ من چیزی جز بخشی از وجودم نیست. بخشی که می‌ماند و اثر خود را در من می‌گذارد. آیا شما می‌خواهید این بخش وجودی را نادیده بگیرد و یا آن را پس از مدتی حذف کنید؟ من که پیشنهاد می‌کنم هر به قول خودتان مزخرفی را در وبلاگتان دارید همان طور داشته باشید تا در آینده مانند تصاویر و عکس‌های آلبوم خانوادگی تان به نگاه کنید و ببیند که تا چه اندازه از هر نظر تغییر کرده اید. آیا شما دوست دارید عکس‌های خانوادگی تان را که هزاران خاطره است پاره کنید ؟ اگر دوست ندارید پس حتی این مزخرفاتتان را هر چند زشت است حذف نکنید. چه طور دلتان می‌آید که بخشی از خودتان را حذف کنید و یا بر آن رنگ بپاشید تا دیده نشود؟


  

با استهلال ماه شعبان کوی و برزن قم رنگ شادی به خود می‌گیرد. در هر فصلی اگر باشد چه تابستان با آن آفتاب تموزش و چه زمستان و آن باد صرصر و جانسوزش، این شهر رنگ و روی بهار به خود می‌گیرد. هر چند به نظر می‌رسد که قم بر خلاف همه جای میهن به جای چهار فصل تنها از دو فصل برخوردار است و قمی‌هایش از زیر کرسی به پشت بام می‌روند و به قول قدیمی‌ترها در قم باید در راه پله سرداب و پشت بام جا خوش کرد، ولی با چند بهار دینی این شهر رنگ و رویی دیگر به خود می‌گیرد و جبران آن بهار زودگذر طبیعت را با بهار جان‌ها‌ تدارک می‌کند. مهم‌ترین این بهارها را می‌توان بهار شعبانیه دانست. از همان روز‌ها‌ی نخست ماه شعبان، عید کودکان و نوجوانان قمی‌ فرا می‌رسد. این جشن شعبانیه بر خلاف همه اعیاد دیگر به جای این که مال بزرگسال‌ها‌ باشد، بیشتر جشن و عید کودکان و نوجوانان است. اگر عید نوروز مانند بهار گلها پنج روز باشد و بس ، عید شعبانیه کودکان قمی‌ بیش از پانزده روز است.

در این روزها کودکان قمی‌ را در هر کوی و برزن و محله می‌بینی که با ظرفی نقل و نبات از بزرگ‌ترها می‌خواهند تا به قدر توان در این جشن شرکت کند. پول‌ها‌ که جمع می‌شود کوی و برزن و محله و خیابان با پرچم ایران و کاغذهای رنگین تزیین می‌شود. در هر گوشه‌ای کودکان و نوجوانان خیمه‌ها‌یی را با حصیر و زیلو و چادر و گلیم بر پا می‌کنند و مجسمه‌ها‌ و فواره‌ها‌ی آب بر پا می‌دارند. چراغانی تمامی ‌کوچه‌ها و پس کوچه‌ها با کمک جوانان 18 و 19 ساله انجام می‌شود. از هر چادری صدای خنده و شادی به آسمان بلند است. اکنون فصل کودکان و بهار دلهای شاد است. زمان شور و حالی از جنس دیگر؛ از جنس بهشتیان است. این روزها مشارکت کودکان و نوجوانان و جوانان چون روزهای عاشورا بیش از هر گروه سنی است. آنان بدون هیچ شیله و پیله‌ای در شادی امامان و اولیای و سرورانشان شاد و در اندوه ایشان اندوهناکند. همان طور که عاشورا را پاس می‌دارند و بر بزرگداشت آن مصیبت، دهه می‌گیرند؛ برای شادی ایشان و زادروزشان دهه بلکه نیمه می‌گیرند. از روز نخست شعبان همراه با نوعی جشن و پایکوبی و شادی روزشان را  می‌گذرانند. این شادی و جشن را  همه روزه ادامه می‌دهند تا آن را در نیمه شعبان به اوج رسانند.

اوج این شادی و حضور شب نیمه شعبان است. کوچه‌ها‌ و خیابان‌ها‌ آن چنان با کاغذهای رنگین آذین بسته شده که تسر الناظرین است . هر بیننده‌ای از این همه رنگ و زیبای و این همه شادی و سرور به وجد می‌آید و بی‌اختیار در آن مشارکت می‌جوید.

در آن روز و شب، مشارکت‌ها‌ به بار می‌نشیند. در دست کودکان و نوجوانان انواع و اقسام شیرینی و نقل و نبات و شربت است که رهگذران را به مهمانی جشن ولادت منجی بشریت دعوت می‌کند. بی گمان تنها در این جشن کودکان و نوجوانان قمی است که آدمی‌ به خوبی با حق و حقیقت اخت می‌شود و صفا و نورانیت در جانش لانه می‌کند. لطف و صفای کودکانه است که همانند عشق و صفای مهدی به جان‌ها‌ همگان رخنه می‌کند.

بی گمان جشن و شور شعبانیه در قم را باید نمادی از جشن و حضور بی غل و غش کودکان و نوجوانانی دانست که بی هیچ چشم  داشتی تنها به عشق آن حضرتش با جان و مال مایه می‌گذراند و همین حضور بی غش ایشان است که به این جشن و سرور رنگ و بوی دیگری می‌دهد. تو گویی که آدمی‌ مهمان مهدی (عج) است و این کودکان همان غلمان بهشتی هستند که برای پذیرایی از مهمانان بهشتی مهدی (عج) در همه قم بسیج شده اند.

اوج این آذیین و جشن هم چنان که در روز و شب نیمه شعبان است؛ هم چنین در خیابان چهار مردان از خیابان‌های قدیمی قم است. هر چند اکنون این شور به همه شهر کشیده شده است ولی در گذشته تنها این مراسم و آذیین‌بندی در خیابان چهار مردان برگزار می‌شد؛ زیرا به گمان قمی‌ها این خیابانی است که‌ آن حضرت(عج) هماره از آن جا به زیارت حضرت معصومه (س) می‌رود و در آخر زمان نیز هنگامه خروج و ظهورش وقتی به قم در می‌آید از این خیابان می‌گذرد. چهارمردان در فرهنگ قمی‌ همانند مسجد جمکران به نام مهدی (عج) آمیخته است. این گونه است که همگان شب نیمه شعبان به این خیابان می‌آیند و در جشن بزرگ میلاد شرکت می‌کنند. این گونه است که خیابان منسوب به آن حضرت هم چون مسجد جمکران منسوب به وی از جمعیت آکنده می‌شود و هر کس نذر و نیازی دارد و یا خیراتی به این مکان می‌شتابد تا در گذر بوی بنی فاطمه (س) و از برکت انفاس قدسی‌اش بهره گیرد و به حاجت خویش رسد. شما هم بیایید در این جشن شعبانی قمی‌ها‌ شرکت کنید،  تا شاید به انفاس مهدوی (عج) که از کوی چهارمردان می رود، باشد که حاجت روا شوید.


  

درباره تعامل سنت و مدرنیته و نسبت میان آن دو از جهات مختلف بحث و بررسی انجام شده است. اختلاف و جدال غیر احسن میان دکتر سروش و دکتر سید حسین نصر را می‌توان در این حوزه گنجانید. سنت‌گرایی و نوگرایی مشکلات و پیامدهایی را دارد که به نظر برخی سخن از جمع آن دو گویی به مثابه اجتماع متناقضین امری محال و ممتنع باشد و در نگاه برخی دیگر امکان جمع به جهت عدم وجود تضاد بنیادین و پایه‌ایی نه تنها محتمل بلکه لازم و ضروری است. گروه سومی با نوعی تعدیل در مفاهیم و رویکردها می‌کوشند تا این تضاد و گاه تناقض موجود و به حق را در حد توان بکاهند.

در این‌جا به این نظرات و رویکردها پرداخته نمی‌شود. پرسش این است که از نظر جامعه‌شناسی سیاسی، آیا می‌توان میان نوگرایی و سنت‌گرایی تضادهای عینی‌ای را مشاهده کرد؟ در علوم سیاسی مساله مشروعیت حکومت‌ها و دولت‌ها بحث عمده و ساختاری است. نوگرایی و سنت‌گرایی در این حوزه با مشکل و دشواری اساسی مواجه است. به گونه‌ای که تضاد میان نوگرایی و سنت‌گرایی به کسری مشروعیت دامن می‌زند. به این معنا که این مفاهیم در حوزه جامعه‌شناسی سیاسی به بحران مشروعیت سیاسی و مقبولیت قانونی دولت‌ها منجر می‌شود. یکی از مظاهر و تجلیگاه نوگرایی، حوزه اقتصاد و سرمایه‌داری نوین است. سرمایه‌داری نوین لیبرالی بر ارزش‌های فردگرایانه‌ای چون نفع طلبی و عقلانیت ابزاری استوار است که با ارزش‌های سنتی در سرمایه‌داری سنتی در تعارض آشکاری است. در حالی که سرمایه‌داری سنتی بر مدار ارزش‌هایی چون اعتماد، شرافت، درستکاری، وفای به عهد و مانند آن استوار است. نتیجه این تضاد فرهنگی میان نوگرایی در حوزه اقتصاد و سنت‌گرایی نابودی نظام سرمایه‌داری و پیدایش بحران انگیزش در میان مردم و کسری مشروعیت نظام سیاسی است. سرمایه‌داری نیازمند وفاق اخلاقی و فرهنگی است که تنها بر پایه ارزش‌های ماقبل سرمایه‌داری نوین استوار می‌گردد، در حالی که ارزش‌های نوین سرمایه‌داری ادامه کارکرد نظام سرمایه‌داری را نابود می‌کند. این خود باز به کسری مشروعیت بیشتر نظام سیاسی می‌انجامد.

البته همانند تضادی را که میان نوگرایی و سنت‌گرایی در حوزه اقتصاد و کسری مشروعیت نظام سیاسی گفته شد، می‌توان در دو مفهوم مهم در عصر مدرنیته و میان لیبرالیسم و دمکراسی یافت. لیبرالیسم به معنای فردگرایی و تقویت بنیان‌های فردی در مقابل با جامعه‌گرایی و قدرت و اقتدار یافتن جمع در نهادی اجتماعی به نام دولت است. در حالی که دمکراسی به معنای ظهور قدرت جمع و اجتماع به معنا و مفهوم حکومت مردم بر مردم یعنی حاکمیت و اقتدار جمع بر جمع و ملت ولو با رویکرد ملت و مصالح مردمی است. با این که گفته شده است که دمکراسی نوگرایی با جهت‌گریی مردمی‌ برای تعدیل قدرت دولت است ولی در نهایت دمکراسی چیزی جز تقویت جمع و جامعه در برابر فرد و لیبرالیسم نیست. از این رو، برخی از هواداران لیبرالیسم با دمکراسی به جهت تقویت بیناد جامعه در برابر فروکاهی نقش و تاثیرگذاری فرد به شدت مخالفت می‌ورزند. به هر حال تضاد میان لیبرالیسم و دمکراسی به بحران مشروعیت و کسری آن دامن می‌زند؛ زیرا دولت مدرن و نوگرای چون دولت دمکراتیک نیز در معرض مقتضیات و خواست‌های متعارض قرار می‌گیرد. دولت مردم‌سالار سرمایه‌دار از یک سو باید شرایط لازم برای انباشت سرمایه و سرمایه‌داری آزاد را حفظ کرده و نیازهای آن را تامین نماید و برای حفظ مشروعیت خویش منافع تجار و سرمایه‌داران را رعایت کند؛ و از سوی دیگر باید به منظور اجتناب و دوری از بحران‌های اجتماعی و برخی از تاثیرات سرمایه‌داری بر دیگر بخش‌های جامعه با توجه به آرای مردم و رای‌د‌هندگان در اداره و هدایت اقتصاد دخالت کند. سرمایه‌داری با ایجاد توقعات مصرفی فزاینده، دولت‌ها و حکومت‌ها را تحت فشار قرار می‌دهد تا در صنعت و افزایش تولید دخالت کند. در حالی که دخالت دولت در اقتصاد در اغلب موارد به ضرورت دخالت بیشتر می‌انجامد . اگر دولت به یک دسته از مقتضیات مانند مطالبات سرمایه‌داران پاسخ دهد، ممکن است در بخش دیگر جامعه یعنی عموم مردم رای‌دهنده مشروعیت خود را تضعیف کرده و در نتیجه با کسری مشروعیت مواجه شود.

بنابراین تضاد و تناقضی که موجب کسری مشروعیت سیاسی می گردد تنها میان دو رویکرد معرفتی و نظری سنت‌گرایی و نوگرایی اتفاق نمی‌افتد، چه بسا این تضاد ممکن است میان دو نظریه از یک رویکرد پدیدار گردد، چنان که نمونه آن را در نظریات لیبرالیسم و دمکراسی ردگیری و شناسایی کرده‌ایم و دانسته شد که اختلاف و تضاد و حتی تناقض مختص اختلاف دو رویکرد نیست؛ چنان که جدال میان دکتر سروش و دکتر نصر چنین می‌نمایاند.


  

خوانش تحلیلی یک متن برای فهم و شناخت مقاصد، تناقضات درونی و اصول و مبانی نویسنده می‌تواند مفهوم اصطلاحی نقد باشد. در این جا ما به چیزی بیشتراز این معنا و مفهوم نیازی نداریم. این تعریف مبتنی بر مولفه‌هایی است که به عنوان اهداف نقد مد نظر گرفته شده است و می‌تواند به عنوان تعریفی کارکردگرایانه برای شناخت خواننده از این واژه مفید باشد.

اقسام نقد

نقد را می‌توان به اقسام و اشکال چندی دسته بندی کرد:

1.      نقد روان شناختی و آن نقدی است که به نویسنده توجه دارد و خصوصیات اخلاقی و روحی و روانی وی را مورد توجه قرار می‌دهد تا با شناختی که از این راه ازنویسنده به دست می‌آورد متن را بفهمد و تحلیل کند. در حقیقت تمام  اهتمام ناقد به گوینده و نویسنده است تا به خود متن؛ و ناقد تنها متن را به عنوان یکی از شئونات وجودی نویسنده مورد توجه قرار می‌دهد و بر این باور است که نمی‌توان متنی را بدون شناخت نویسنده آن فهمید و تحلیل کرد. این مفهوم از نقد غیر از مفهوم نقد اخلاقی است که در آن ناقد به دور از هر گونه ادبیات گستاخانه، بیان ستایش‌گرانه، کینه‌توزانه، نفرت، تمجید، تملق، مصلحت‌اندیشی، عافیت‌طلبی و مانند آن به نقد متن و نویسنده آن دست می‌زند.

2.      نقد معرفت شناختی با توجه به این که آگاهی همانند جهان هستی به دور از هر گونه طفره و خلا و جهش است، متن را در دایره آگاهی کلی بشر تحلیل می‌کند. به این معنا که جهان آگاهی نویسنده بخشی از تفکر و تاریخ تفکر بشری است و نمی‌توان فارغ از آن به تحلیل متن پرداخت. ناقد در این روش این متن را جزیی از معرفت بشری می‌بیند و در این دایره تحلیل می‌کند.

3.      نقد تفسیری و تاویلی که از آن به نقد هرمونیتکی نیز یاد می‌کنند، نقدی است که ناقد در آن به این امور توجه دارد که هر متنی در یک لحظه تاریخی و گفتمان غالب تحقق می‌یابد. فرهنگ زمانه و گفتمان چیره و نیز پارادایم غالب بر جامعه و شرایط فرهنگی، اجتماعی و فرهنگی‌ای که متن در آن شکل گرفته است، در فهم متن موثراست و نمی‌توان فارغ از آن‌ها به فهم متن اقدام کرد. چنان که نباید در خوانش نقدی متن به زمینه خواننده و انتظارات وی از متن بی توجه بود. خواننده خود در یک فضای فرهنگی و گفتمان و یا پارادایم غالبی این متن را می‌خواند و از آن انتظاراتی دارد تا بخشی از دغدغه‌های امروزین و فردایش را با آن بهفمد و یا برونرفتی برای آن بیابد.  درک شرایط تکوین و ظهور یک متن و صیروت معنا و پایان ناپذیر آن بخشی از این روش است.

4.      نقد استعلایی که بهترین روش و شیوه نقد است، به دور از احساسات، عواطف، گرایش‌ها و با در نظر گرفتن همه شرایط به قصد کشف مبانی و مفروضات مستتر در متن و نیز کشف ناسازگاری‌های منطقی آن و هم چنین کشف نتایج و آموزه‌های آن در جهت انتظارات خواننده دست می‌زند. هیچ متنی نمی‌تواند پیامدهای تاریخی و لوازم و نتایج آن را پیش بینی کند و نشان دهد. نقد می‌تواند این پیامدها را شناسایی و بنمایاند. در نقد استعلایی و فرامن، ناقد بیشتر از آن که نویسنده  توجه داشته باشد به متن توجه دارد و در حقیقت از دو چیز گذر کرده است: یکی از خود و احساسات شخصی‌اش و دیگر از شخصیت نویسنده متن. این همان روشی است که حضرت امیرمومنان(ع) به امت می‌آموزد: انظر الی ما قال و لاتنظرالی من قال؛ به گفته‌ها بنگر نه گوینده! البته نمی‌توان فارغ از احساسات و عواطف به نقد متن دست زد؛ چه انسان هرگز نمی‌تواند از آن‌ها رهایی یابد، ولی می‌توان دست کم از تاثیرگذاری آن کاست. چنان که نباید از شناخت و نقد نویسنده نیز به کلی دست کشید؛ چه بسیاری از مفاهیم پنهان و نهان متن با شناخت نویسنده شدنی است. شرایط لحظه و زمان پدیداری و نیز زمان خوانش متن نیز بی‌تاثیر نخواهد بود، ولی باید تا آن جا که شدنی است از آن‌ها گذر کرد. به هرحال فهم از متنی در یک سیاق تاریخی گذشته و سیاق عصری حال (زمان خوانش متن) و با عطف نظر به طرح افکنی آینده صورت می‌پذیرد. این چیزی نیست که بتوان آن را نادیده گرفت. فهم بدون سیاق تاریخی امکان پذیر نیست و سیاق تاریخی نیز حاصل سنتی است که نویسنده و ناقد در آن زیست می‌کنند.  دریک کلام فهم یک متن با عطف نظر به انتظارات و آن چه ما به استقبال آن می‌رویم صورت می‌پذیرد. این انتظارات هر چند نسبتی با من و اندیشه من دارند، ولی در پرتو سیاق تاریخی و سنت (گذشته) و سیاق عصری خوانش متن انجام می‌گیرد و نمی‌توان به تمام و کمال آن‌ها را هیچ انگاشت.

 


85/4/15::: 7:0 ص
نظر()
  

نکته اول: می توان میان دین و عقلانیت یکی از سه نسبت زیر را ترسیم و تصور کرد:1) خردپذیر، 2) خردگریز، 3) خردستیز.

بنابراین می توان گفت: گزاره‌های دینی به سه دسته تقسیم می شوند:

1) گزاره خردپذیر؛ و آن گزاره‌ای است که دلیل عقلی به سود آن در دست است.

2) گزاره خرد گریز؛ گزاره‌ای که دلیل عقلی به سود و یا زیان آن در دست نیست.

3) گزاره خردستیز؛ گزاره‌ای است که دلیل عقلی مستقلی به زیان آن در دست است.

بنابراین خردستیز بودن گزاره‌ای دینی آن است که با عقل مستقل ناسازگار باشد.

نکته دوم: برهان عقلی نشان می‌دهد که گزاره‌های خردستیز در لوح محفوظ محال است و خداوند از جعل و صدور چنین گزاره‌هایی منزه است.

نکته سوم: در متون دینی گزاره‌های خردستیز یافت می‌شود. با آن که در لوح محفوظ این امر محال است.

نکته چهارم: علت وجود گزاره‌های خردستیز در متون دینی یا به خاطر مجعول بودن آن است و یا به خاطر آن است که از بیرون بر دین تحمیل شده است و یا به خاطر این است که موقت بوده و به جهت مصلحتی بیان شده است.

نکته پنجم: اگر منشا پیدایش گزاره‌های خردستیز در دین جعل و تحریف باشد، این مساله درباره قرآن راه ندارد و تنها درباره روایات محتمل است؛ اما اگر منشا آن تحمیل از بیرون باشد،  احتمال آن در هر دو دسته از گزاره‌های قرآنی و روایی می‌رود. اما اگر منشا آن مصلحت موقتی باشد آن نیز تنها درباره گزاره‌های روایی محتمل است؛ زیرا گزاره‌های قرآنی ولو به طور موقت نمی‌تواند خردستیز باشد.

نکته ششم: اگر گزاره‌ای از قرآن خردستیز بود می‌توان احتمال داد که در تشخیص خردستیز بودن آن دچار اشتباه و خطا شده‌ایم و یا آن که باید آن را تاویل برد. مانند اذا جاء ربک و یا وجوه یومئذ ناضره الی ربها ناظره. که دلالت بر جسمانیت الهی دارد و به یقین خلاف عقل و گزاره‌ای خردستیز است. بنابراین تاویل برده می‌شود.

نکته هفتم: نمی‌توان درباره احکام شرعی و فتاوای فقهی این گونه نتیجه‌گیری کرد؛ چون فتاوای شرعی مبتنی بر دو چیز است: الف) رکن درونی (منبع فتوا یعنی قرآن و حدیث معتبر) ب) رکن بیرونی (روش یعنی هنجارهای عقلانی و عقلایی و پیش‌فرض‌های هستی‌شناسانه و خدا‌شناسانه و انسان شناسانه و...

بنابراین به جهت صامت بودن شریعت، فتاوای شرعی به جهت روش استنباط و رکن بیرونی، می‌تواند خردستیز باشد.

نکته هشتم: برای تصحیح روش استنباط و جلوگیری از فتاوای خردستیز باید به عقل عرفی و عقلایی رجوع کرد.

نکته نهم: اختلاف در مورد روش استباط فقهی و هنجارهای عقل عرفی و عقلایی، ربطی به شریعت و اسلام ندارد. یعنی نقد آرای و نظریات فقهی به منزله نقد شریعت نیست؛ زیرا دین غیر از معرفت دینی است.

نکته دهم: مخالفت با نظر فقهیان در مورد روش استنباط، هنجارهای عقلایی و عرفی و فتاوای خرد ستیز مستند به عقلانیت عرفی و فقهی، در حکم مخالفت با خدا و پیامبر و در حکم ارتداد نیست و موجب خروج از اسلام نمی شود.(گزارشی گذرا از بر نوشته فنایی )

 

 


  

در گذشته مرزها به این معنا و مفهومی‌ که اکنون درک می‌شود، نبود. چنان که دولت و قدرت دولت تا این حد و اندازه نبود که در همه حوزه‌های فردی ملت نفوذ کند، چه یا تمایل به این کار نداشته و یا ابزارهای کنونی برای نفوذ در حوزه و حریم خصوصی مهیا و فراهم نبوده است. اگر در مواردی از تاریخ می‌توان شواهدی را یافت که دولت‌ها در حریم خصوصی افراد وارد شدند، بسیار محدود و معدود بودند. مرزهای قدرت در کشور به گونه‌ای بود که جز در مرکز در مابقی کشور در هم تنیده بود. به این معنا که قدرت دولت‌های مجاور در درون مرزهای حاکمیت و قدرت دولت دیگر وارد می‌شد. همسایگان در مرزهای یک دیگر دخالت می‌کردند و اعمال نفوذ داشتند. دژها و مرزبانان در جاهای خاصی مستقر می‌شدند تا از یورش و هجوم لشکر و ارتش همسایگان بازدارند. با این همه، رفت و آمدها و داد و ستدها و ازدواج‌ها و کوچ‌های گرمسیری و سردسیر به آسانی صورت می‌گرفت.

با پدیداری مفهوم جدیدی از دولت و ملت و کشور به ویژه در قرن هیجده و نوزده این مسایل دستخوش تغییر و دگرگونی‌های ژرفی شد. در اواخر هزاره دوم میلادی با گسترش فن آوری‌های نوین ارتباطی و انتقالی و سرعت و شتاب گردش و جریان اطلاعات و ابزارهای نفوذ در نهان ترین زوایا زندگی فردی و شخصی این مشکل پدیدار شد که چگونه می‌توان مرزهای قدرت را مشخص کرد؟ حاکمیت دولت‌ها تا کجاست. مرزهای جغرافیایی دولت کجاست؟ انسان در جستجوی تعریف جدیدی از فردیت و حاکمیت و دولت و ملت بر آمد. منابع قدرت و مشروعیت تغییر کرد. مرزهای قدرت دگرگون شد. امنیت ملی مانند خود ملت مفهوم جدیدی یافت.

پرسشی که اکنون می‌خواهم آن را طرح و در حد امکان و توان بدان پاسخی در خور بدهم مساله هویت است به ویژه هویت‌جمعی. به کارگیری واژه هویت‌جمعی از آن روست تا از واژگانی چون هویت فردی و یا ملی پرهیز شود.

در گذشته قوم و قبیله به جمع هویت می‌بخشید. بعدها با گسترش دامنه قدرت از نظر جغرافیایی و امکان گسترش آن به فراتر از قبایل و عشیره و طائفه، این هویت‌جمعی به شکل هویت‌های نژادی معنا و مفهوم یافت. هر چه ابزارهای ارتباطی و راه‌های تعامل و ابزارهای دامنه نفوذ بیشتر و پیشرفته‌تر شد، دامنه قدرت نیز بیشتر و هویت‌جمعی معنای دیگری یافت. در دوره ای دیگر مثلا قوم ماد بودن نمی‌توانست مبنای هویت‌جمعی باشد، زیرا اقوام دیگری چون پارت و پارس نیز در تحت حاکمیت در آمده بودند. در این دوره برخی کوشیدند تا با نژاد شرقی آریایی در مقابل غربی آن یونانی و رومی‌به خود هویت‌جمعی بخشند. این نیز تا زمانی کارآمد بود پس از آن در قالب دین مشترک این هویت‌جمعی ایجاد شد. ساسانیان به عنوان بزرگ ترین شاهنشاهی مناطق زیاد به همراه اقوام بسیاری را تحت حاکمیت مشترک در آوردند و هویت‌جمعی به این مجموعه بخشیدند.  دین زرتشتی به عنوان عامل هویت‌جمعی کارکرد خود را نشان داد. اقلیت‌های دینی چون بودایی و مسیحی و مانوی آن اندازه نبودند تا این اکثریت را با چالش رو به رو سازند. در حقیقت ساسانیان نخستین هویت‌جمعی به عنوان امت را شکل بخشیدند که مبتنی بر عامل دین بود. در همان زمان در میان آریاییان غربی هویت دینی دیگری شکل گرفت و امت مسیحی هویت‌جمعی را معنا بخشید.

پس از فروپاشی ساسانیان تا این اواخر در شرق و خاورمیانه امت اسلامی‌ هویت‌جمعی اقوام و نژادهای مختلف  را شکل می‌بخشید و در غرب امت مسیحی با حاکمیت مطلق امپراتوری مقدس روم.

پس از آن که اروپا دچار تشتت شد. ملت‌ها برای جایگزین کردن هویت امت و تمایز از سایر مسیحیان به هویت ملت تمسک جستند. ملت‌ها نژادی و قومی‌ دوباره از میان امت سربرخاست و چونان پیش از تشکیل شاهنشاهی هخامنشی دولت‌های قومی ‌از میان امت‌ها سر بر آورد. ویژگی این دولت‌ها، قوم‌گرایی و توجه به این مقوله بود تا رفاه و امنیت را برای قوم خویش به ارمغان آورند. جنگ‌های این دوره بیشتر برای ایجاد هویت‌جمعی مبتنی بر قومیت و نژاد بود. برخی از مرزها به جهت وجود اکثریتی از قوم دیگر دستخوش دگرگونی شد. زبان‌های ملی و قومی ‌تقویت و خط‌‌‌های جدید سر بر آورد تا به یک واحد هویت‌جمعی جدید بخشد.

با سرعت و شتاب تغییرات صنعتی و مدرنیته، دوباره هویت‌جمعی دستخوش تغییرات ژرف شد. دولت نیز اهداف تازه ای پیدا کرد.

اکنون سخن از این است که هویت‌جمعی ما در این پهنه جغرافیای چیست؟ چه عاملی می‌تواند این هویت‌جمعی را حفظ و بقای آن را تضمین کند؟ برخی به هویت نژادی تکیه می‌کنند و سخن از قوم آریایی به میان می‌آورند. برخی به عامل زبان و برخی دیگر به عوامل دیگر اشاره می‌کنند که می‌تواند عامل هویت بخشی به این جمع موجود در جغرافیای کنونی ایران باشد.

به نظر می‌رسد که عامل نژادی به جهت تکثر اقوام تورانی و تازی و مانند آن امکان ناپذیر باشد. عامل زبان نیز چنین حالتی دارد. این که هر کس شناسنامه ایرانی داشته باشد نمی‌تواند عامل هویت‌بخشی جمعی باشد. چون عامل هویت بخشی باید فرهنگی و بسبار قوی باشد. از گذشته خون و نژاد به عنوان عامل همبستگی جمعی کارکرد خود را به خوبی نشان داده است چنان که عامل زبانی به جهت همگرایی می‌توانست چنین باشد. ما در حال حاضر فاقد این عناصر همگرایی و هویت‌جمعی ایرانی هستیم.

تنها عاملی که می‌توان آن را جستجو کرد عامل مذهب است. تشیع به عنوان تنها عامل همگرایی میان این اکثریت می‌تواند هویت بخش این جمع باشد. در حقیقت این خود گونه ای از امت است. امتی که عامل هویت آن مذهب خاص و مایز آن از دیگران است. این در صورتی است که بخواهیم به این جمع در این گستره چغرافیایی وحدت جمعی بخشیم. برخی با اشاره به وجود جمعیت بزرگی از شیعیان در کشورهای همجوار که در چندین کشور اکثریت غالب را تشکیل می‌دهند این عامل تمایز را شناسایی نمی‌کنند و بر این باورند که تشیع نمی‌تواند عامل هویت بخشی به شمار آید. البته من به این مساله باور ندارم، چون اگر بخواهیم دیگران را نیز وارد این هویت کنیم امکان آن وجود دارد هر چند که ما در پی آن نخواهیم رفت. ولی اکثریت موجود در این حوزه جغرافیایی به نام ایران با اکثریت موجود در بیرون آن تفاوت‌های دارد که می‌تواند مایز این هویت از دیگران باشد.

اگر با نظر تدبیر بنگریم به نظر می‌رسد تاکید بر هویت امت تشیع بهترین الگو برای ایجاد این هویت‌جمعی است. در این دوران نباید امنیت ملی ( همان امنیت امت تشیع) را به داخل مرزها محدود ساخت. اگر ایران به عنوان ام القرای امت تشیع باشد محور می‌تواند هر یک از این جمعیت‌های متفرق در کشورهای دیگر باشد. امنیت این مرکز بر آن مبتنی است تا با بیرون خود تعامل فعال و سازنده داشته باشد. این بخش بیرونی از امت به عنوان بهترین عامل حفظ مرکر می‌تواند مرکز را تقویت و در نهایت به دامنه گسترش آن کمک نماید.

اگر به واقعیت‌های کنونی ایران توجه کنید در می‌یابید که ایران بدون گسترش دامنه نفوذ جغرافیایی و تغییر در مرزهای آن توانسته است امتی را شکل بخشد که به دفاع همه جانبه از ام القری پرداخته و همه نقشه‌های دشمنان را با شکست رو به رو ساخته است. بدون آن که به صدور انقلاب دست زند به صدور اندیشه و فرهنگ دست زده است و امنیت هویت‌جمعی خود را تضمین کرده است. البته من خود به شخصه خواهان تشکیل امت اسلامی‌هستم و این را ممکن می‌دانم ولی همیشه پیشنهاد و  راهکار می‌بایست با توجه به امکانات و ظرفیت‌ها و واقعیت‌های موجود باشد. از این رو بر خلاف آقای حجاریان به امت تشیع به عنوان عامل هویت بخشی این جمع موجود بها می‌دهم.

این مساله هیچ گاه علیه هیچ اقلیتی نیست. چه همه اقلیت‌های مبتنی بر شرایع اهل کتاب به آسانی می‌توانند در این حدود بر وظایف شرعی خود باقی بمانند. البته طبیعی است که تصمیم‌‌گیران و تصمیم‌سازان نهایی در هر حاکمیتی اکثریت هستند و اقلیت می‌بایست در این حوزه و محدوده تابع اکثریت باشند.

به هر حال مذهب تشیع به عنوان عامل هویت بخشی و امت سازی بهترین گزینه است. دامنه نفوذ این جریان چنان گسترده است که به عنوان بهترین عامل بازدارنده دشمنان این امت تاکنون عمل کرده است. شیعیان عراق و افغانستان و آذربایجان و بحرین و دیگر کشورهای خلیج فارس به عنوان پیرامون امت مرکزی را محافظت و امنیت آن را تامین می‌کنند. البته این بهره‌مندی یک سویه نیست، بلکه آنان نیز از آن سود می‌برند و این همبستگی و همگرایی بر پایه عامل تشیع در ارتقای سطح کیفی و کمی و فرهنگی و اقتصادی آنان نقش مهمی ‌را ایفا می‌کند. این امری نیست که بر کسی پوشیده باشد.


85/4/9::: 12:0 ص
نظر()
  

می‌گفت:(همین رفیق شفیق ما ابوذرخان که به حق در تند و تیزی زبان به ابوذر غفاری می‌ماند) بهره کشی تا به کی؟

گفتم: چه شده است؟ دستم را گرفت و برد و عکسی بر دیوار را نشان داد و گفت: این از محققان این مرکز بود. خدایش بیامرزد! پانزده، بیست سال این جا جان کند و آخرش هم سکته مغزی کرد و جان داد. آن هم کجا سر سفره و بعد از آخرین لقمه غذا پیش زن و بچه‌اش. یک لقمه نان بخور و نمیر می‌برد خانه و با آن روزگار می‌گذراند. این یکی هیچ، یک دقیقه به این اطرافت نگاه کن! آن که با دو چوبدستی زیر بغل با آن یال و کوپالش که به سختی به کمک پسرش می‌آید، آن هم چند وقت پیش سکته زد و یک طرف بدنش فلج شد. آن هم بیست سالی است که این جا کار تحقیقاتی می‌کند و کتاب‌ها هم به نام دیگران چاپ می‌شود و افتخارات می‌آفریند. این یکی دیگر که نزدیک ربع قرن است که می‌دود. زندانی سیاسی هم بود. این هم سکته زد. خوب شد که زندانی سیاسی دوران گذشته بود و یک تسهیلاتی به آن‌ها تعلق می‌گیرد. وگرنه خرج دارو و درمانش که ورشکستش می‌کرد. از این چند نفر که بگذریم چند نفری هم تصادف کردند و به خاک سیاه نشستند...

دیدم که این طومار را پایانی نیست. پا برهنه دویدم توی کلامش. هر چند که می‌دانستم وطی کلام از وطی متکلم بدتر است، ولی چاره‌ای نبود. گفتم: خوب! فهمیدم. این‌ها یعنی چه؟

گفت: یعنی چه؟! پدر آمرزیده! می‌گویند امیرمنان (ع) از جایی می‌گذشت پیرمردی بینوا و ناتوان را در گوشه‌ای دید که گدایی می‌کند. پرسید کیست؟ گفتند: مردی ترساست که برده و بنده فلانی بوده و چون از کار افتاده است آزادش کرد و اکنون به گدایی نان می‌خورد. گفت: از بیت‌المال نانش دهید. آن زمانی که توان داشت از او کار کشیدید، اینک که ناتوان و افتاده است رهایش کردید. نانش دهید که این حکم مسلمانی است. این امیر مومنان(ع) است که نمونه و سرمشق دولت ما است. او چنین می‌کرد. اینک چه شده است که ما مرد مسلمانی را در هنگامه ناتوانی رها می‌کنیم. این تکافل اجتماعی اسلامی‌ کجا رفت؟

گفتم: تکافل اسلامی‌چیست؟

گفت: همین که اینک شماها آن را تامین اجتماعی و بیمه و این جور چیزها می‌نامید و می‌خوانید؟

گفتم: حال چه شده است؟

گفت: یک عمر از بیچاره بیگاری می‌کشید و به نام اسلام و دفاع از بیت المال و حفظ آن از حق الناس می‌خورید و می‌زنید. مگر نه این است که حق الناس دشوار و پاسخ به آن در روز بازخواست سخت‌تراست. چه دلیلی است که به نام حفظ حقی به حقی ظلم و ستم روا می‌دارید؟ این بهره‌کشی و ظلم و ستم و بیداد تا به که باید ادامه یابد؟ اگر از مردم نمی‌ترسید از خدا بترسید. شگفت آن که از همین حق الله و بیت‌المال برای خودشان وام‌ها با با بهره کم می‌دهند و می‌روند خانه و ماشین آن چنانی می‌خرند. آخر چرا یک بام و دو هوا می‌کنید؟ اگر حفظ آن واجب است و به همین عنوان و توجیه حق بیچاره را نمی‌دهید و می‌گوید که حفظ بیت‌المال است، چرا وقتی به خودتان می‌رسد آن بیت‌المال می‌شود بیت‌الحال. می‌روید با آن حال می‌کنید. آخر ظلم و تبعیض و بیداد تا به کی؟

گفتم: جالب آن که این بیت‌‌المال در حقیقت بیت‌مال‌المسلمین است. یعنی مال خود این مردم است. مال خودشان را به خودشان نمی‌دهند.

گفت: آری! می‌پرسم چرا این سیاه و سفیدداران یک کمی ‌به این مساله رسیدگی نمی‌کنند؟ طرف بیست سال از عمرش را این جا گذرانده و با یک پول کم و نان بخور و نمیری سر کرده است. بیمه‌اش نمی‌کنند. آخر نهاد انقلابی و غیر انقلابی چه فرقی دارد؟ تحقیق و تکمیل و اجرا و اداره چه فرقی دارد که این همه تبعیض است؟ آن ماده انقلابی برای تسهیل کار بود تا نیروهای انقلابی بهتر کار کنند. حالا همان امر مثبت دیروز چماق شده است و یک امر منفی و این گونه می‌شود که حق مردم را به مردم نمی‌دهند.

گفتم: به خدا من هیچ کاره‌ام. چرا سر من داد می‌زنی؟

گفت: آخر دیواری کوتاه‌تر از تو نیافتم.

گفتم: خدا نانت را آجر کند که این آجر را برداشتی و می‌کوبی توی این ملاجم.

گفت: چرا من و تو ؟! خدا کاری کند که نان سوار و این ها پیاده!

گفتم: آمین یا رب العالمین یا رب الجبارین یا رب المنتقمین یا رب المظلومین!


85/4/7::: 12:0 ص
نظر()
  
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >