سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه نهال های تقوا کاشت، میوه های هدایت چید . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :328
بازدید دیروز :362
کل بازدید :2149955
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/2/9
11:46 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

دور بی پایان حوزه ی پژوهش های قرآنی

محاسبه و حساب رسی تنها به محاسبه نفس و تزکیه و خودسازی اختصاص ندارد، بلکه هر چیزی که به نام پدیده و امر وجودی شناخته می شود می بایست مورد بررسی و حساب رسی قرار گیرد تا کاستی های آن دانسته و علل و اسباب ایجاد و یا موانع تحقق کمالی آن شناخته شود.  از این رو، در هر مجموعه ای بخش هایی به عنوان نظارت و ارزیابی ایجاد می شود تا به آسیب شناسی همیشگی بپردازد. آسیب شناسی حتی در حوزه امور اجتماعی و سیاسی مطلوب است به گونه ای که از سوی مجالس کشورها گروه های تحقیق و تفحص برای آسیب شناسی مسایل مربوط به یک حوزه مامور می شوند. در آموزه های قرآنی مساله به شکل امر به معروف و نهی از منکر و ساز و کارهای دیگر خود را در همه حوزه ها تحمیل می کند و چیزی بیرون حوزه نظارت و ارزیابی و آسیب شناسی قرار نمی گیرد.

در حوزه پژوهش های قرآنی نیز نیازمند آسیب شناسی با نگاهی به وضعیت موجود و مطلوب انجام می شود تا ضمن شناخت وضعیت موجود ، ظرفیت سنجی و نیاز سنجی ، عوامل و موانع باز دارنده به روشنی دنسته شود و برای درمان درد و راهکارهای برونرفت از آن تدبر و برنامه ریزی صورت پذیرد.

با توجه به این رویکرد نگاهی گذرا به حوزه پژوهش های قرآنی می شود تا آسیب ها و کاستی های این حوزه دانسته شود و درصورت امکان پس از بیان توصیفی وضعیت موجود و تحلیل علل و عوامل ، توصیه و راهکارهای برونرفت از مشکل بیان شود.

وضعیت کنونی

با نگاهی به وضعیت موجود در حوزه پژوهش می توان به صراحت و روشنی گفت که پژوهش های قرآنی، با بحران های چندی در حوزه های مختلف رو به روست. کارها و تولیدات فرهنگی که به عنوان بروندادهای پژوهشی از آن یاد می شود یا بازخوانی نوشته ها و تحقیقات گذشتگان است  و یا گردآوری و تدوین مجدد در شکل و ساختار همراه با ادبیات نوین می باشد. در هیچ از یک از بروندادهای این حوزه نمی توان عنوانی را یافت که با توجه به اهداف پژوهشی می بایست انجام شود.

به سخن دیگر، اهداف پژوهشی در حوزه قرآن می بایست با توجه به راهبردها و رویکردهای کلان و اساسی تعریف و تبیین شود که قرآن خود برای خود تعریف کرده است. از آن جایی که قرآن کتاب زندگی و هدایت است می بایست پژوهش هایی که در آن انجام می شود در راستای راهبرد و رویکرد کلان آن انجام گیرد. در حال حاضر بیش تری پژوهش ها با نگاهی شناخت برای شناخت (همانند هنر برای هنر) انجام می شود. اگر ما سیاست های حوزه های علمیه که تاکنون متکفل اساسی در پژوهش های قرآنی بوده است، در پیش و پس از انقلاب بررسی کنیم به این مطلب می رسیم که تفاوت در عملکرد حوزه به دو شکل دورمصرح و دور غیر مصرح و مضمر بوده است.

پیش از انقلاب اسلامی سیاست آموزشی حوزه ها بر این پایه بنیاد نهاده شده بود که آموزش ها برای تربیت مدرس و یا مبلغ دین بوده است. شخصی که وارد حوزه می شد اگر قابلیت داشت آن اندازه تحصیل و تحقیق می کرد که بتواند مدرس و در نهایت مجتهد و مرجع شود و اگر ناتوان بود به میان مردم برای تبلیغ می رفت . آموزش برای آموزش اصل در حوزه بود که نمادی از دور مصرح است. این نظام آموزشی هرگز نمی توانست در حوزه های مختلف علوم دینی تاثیرات مطلوبی به جا بگذارد. آموزش برای آموزش بروندادی جز این نداشت که شخص همان چیزهایی که دیگران به او آموخته بودند با حواشی بیش تر به دیگری منتقل نماید. این گونه است که هر ساله بر حواشی کتاب درسی افزوده می شد و گاه این حواشی به اندازه ای بود که خود به صورت کتاب مستقل چاپ و منتشر می شد. فارغ التحصیلان حوزوی حاشیه نویسان قهاری بودند و در پیچ آن به توانایی هایی دست یافته بودند که می توانستند صدها جمله بیش از متن نوشته را حتی در حاشیه یک متن نویسند که به شکل اشکال هندسی زیبا خودنمایی می کرد. این گونه است که متن از دست می رفت و حاشیه بر حاشیه افزوده می شد تا جایی که برخی بیدار دلان فریاد بر می آورند علیکم بالمتون لا بالحواشی ؛ بر شماست که به متن توجه داشته باشید نه حواشی آن. نتیجه چنین وضعیتی جز تکرار پیش گفته ها با کمی تغییرات کم تاثیر و یا بی تاثیر و گاه گمراه کننده نبود.

این مشکل در حوزه تفسیر به شکل دیگر و حاد تری نمود می کرد، زیرا حوزویان بر این باور بودند که روایات اهل بیت (ع) برای ایجاد نظامی کامل برای زندگی کفایت می کند و اگر کسی بخواهد خود مستقیم به سراغ قرآن برود گرفتار تفسیر به رای می شود که جز گمراهی و شقاوت و بدبختی ثمری ندارد. بنابراین تفسیر خود به طور کامل از دور خارج می شود و به جای آن اصول فقه یکه تاز میدان می شود تا دست فقها را باز نگه دارد. تفسیر قرآن نیز در مساله و مشکل متن و حاشیه گرفتار بود و آن دسته از افراد که با جانفشانی و ابراز علاقه به ساحت قرآن به آن حوزه وارد می شدند با بی مهری و قطع شهریه و یا کمک های مردمی مواجه و از اعتبار اجتهاد و مرجعیت می افتادند و اگر تلاشی می کردند نتیجه جز همان متن و حاشیه نبود که تکرار یک بیماری در حوزه دیگر بود.

پس از انقلاب اسلامی سیاست راهبردی حوزه در بخش آموزش با کمی تغییر مواجه شد. حضور حوزویان در راس نظام و بخش های کلیدی موجب شد تا اندیشه ای هم چون اندیشه ایجاد آغازین دانشگاه به سراغ حوزویان و راهبران آن بیاید و آن این بود که می بایست کادرسازی و تامین منابع انسانی بخش کلیدی نظام را در دست گیرند. از این رو آموزش گرایش شدیدی به تخصصی شدن درحوزه هایی گرفت که بخش منابع انسانی را تامین می کرد. آموزش قضات نخستین اقدام دستگاه آموزشی حوزه بود که نتیجه آن روحانیونی بود که می بایست در مسند قضاوت می نشستند. بعدها بخش های دیگر نیز به این افزوده شد. با این تفاوت که مساله در اساس تغییری نکرده بود. آموزش برای آموزش هنوز اصل در حوزه بود و تنها بخشی که می توان به آن بخش دانشگاهی حوزه نام گذاشت برای کادرسازی به میدان آمد. از آن جایی که دانشگاه به مبلغان ماهر و خوبی نیاز داشت تا مباحث عقیدتی را به خوبی القا کند بخش تخصصی تبلیغ با رویکردی این چنین در عمل پدید آمد هر چند که ممکن است گفته شود اهداف دیگری در نظر بوده است. این بخش نیز به نظر می رسد که نگاهی کارکردگرایانه دارد و تنها برای تامین منابع بخش دیگر از نظام پدید آمده است.

بخش دیگری که به تازگی پدید آمده است رهایی از مهجوریت قرآن از حوزه های علمیه شیعی بود. با این رویکرد که بتوانند دوباره قرآن را به متن زندگی باز گردانند. اما کدام بخش را ؟

در آموزش های کنونی رویکرد کارکردگرایانه آن به خوبی مشخص است . آموزش کسانی که بتوانند در دانشگاه و مراکز آموزشی دولتی به آموزش بپردازند. این گونه است که باز مساله پیشین خودنمایی می کند و به شکل دیگر آموزش برای آموزش هدف قرار می گیرد.

این ها بخش هایی است که حوزه قرآن و حوزه های علمیه در وضعیت کنونی با آن درگیر هستند.

مشکل کجاست؟

به نظر می رسد که مشکل در فهم جایگاه و ارزش و اعتبار قرآن در حوزه زندگی بشر است. بر خلاف آن چه قرآن برای خود تبیین می کند حوزه و یا دیگر کسانی که  در حوزه آموزش علوم دینی ( از جمله قرآن) هستند، نظر دیگری نسبت به جایگاه قرآن دارد هر چند که این را به زبان نمی آورد ولی در عمل نشان می دهد.

اصولا رویکرد حوزه های علمیه به علوم دینی و حتی فقه رویکردی خلاف و نادرست است. در تمام آموزش ها و خروجی ها حتی در فقه زندگی به معنا و مفهوم محدود و خاص مراد است. در تحلیلی که شهید محمدباقر صدر از وضعیت فقه ( که همین مساله در قرآن و تفاسیر قرآنی نیز مطرح است) می دهد به این نکته مهم اشاره می کند که رویکرد کلان فقه به فقه فردی و نه اجتماعی است. از این رو فتاوا رنگ و روی احتیاط به خود می گیرد که قابلیت اجرایی ندارد؛ زیرا نظام نیازمند قانون است و قانون نیازمند صراحت قانونی می باشد که با حوزه احتیاط نمی تواند جمع شود. با اندیشه و رویکرد فقه فردی نمی توان جامعه را اداره کرد و برای مسایل و مشکلات آن راهکارهایی فقهی ارایه داد.

تغییر در رویکردها در حوزه آموزش و پژوهش از این رو ضروری است که قرآن برای خود کارکردیی در همه حوزه های حتی نظام اجتماعی و سیاسی تعریف می کند از این رو می بایست با این رویکرد به حوزه آموزش و پژوهش قرآنی رفت.

مشکل آن است که آموزش در حوزه های دینی همراه با رویکرد ورود متن و بازتاب های آن به زندگی مردم و جامعه نیست. بسیاری از تحقیقات و پژوهش هایی که انجام می شود با توجه به نوع آموزش و سیاست های آموزشی ، پژوهش هایی است که به شکلی بازتاب همان اندیشه آموزش برای آموزش است. پژوهشگر حوزه قرآنی می کوشد تا به علوم قرآنی توجه کند و آن را بشناسد و برای آن بخش تحقیق و پژوهش داشته باشد. بازخوانی میراث قرن هفتم سیوطی و یا قرن دهم و باز نگارش و باز و باز تنها همان حواشی ای است که بر متن نگاشته می شود تا متن خود گم شود.

می گویند برای از میان در کردن موضوع از متن زندگی می بایست آن را مورد توجه قرار داد با این نگاه که به مسایل جانبی آن اهتمام ورزید. اگر گلی هدف باشد می بایست آن اندازه آب نما و طرح های رنگارنگ در کنار این گل قرار داد که گل خود محو شود و به جای متن حاشیه دیده شود. در نمایشگاه قرآن این را می توان به خوبی لمس کرد. این گونه است که متن هست ولی در میان حاشیه ها گم می شود و آن که اصل است به فرع و آن که متن است به حاشیه تغییر شکل و ماهیت می دهد.

پژوهش در حوزه علوم قرآنی خوب است ولی اگر این پژوهش بر متن چیره شود آن که آیا زدودن مهجوریت قرآن است یا افزایش مهجوریت در میان تزیین هایی حاشیه ای.

آموزش های کنونی با مشکل جدی دیگری مواجه است. آموزش در حوزه های علمیه به گونه ای است که پژوهش در آن یا اصلا حضور ندارد و یا برای رفع مسئولیت است. پژوهش های صورت گرفته که آن اندازه در بوق و کرنا می شود پژوهش های سست و ناکارآمدی حتی در همان حوزه پژوهش برای پژوهش است. شاید آفت مدرک گرایی دامن گیر بسیاری از این پژوهشگرهای حوزوی از جمله حوزویان قرآنی شده باشد. این افزون بر درد بی درمان گم شدن هدف از پژوهش در همه صحنه های پژوهش های انسانی است.

مشکل اساسی دیگری که می توان در حوزه پژوهش های قرآنی بر شمرد عدم تغییر در زوایه دید در حوزه برنامه ریزی آموزشی و پژوهشی است. در همه برنامه ریزی های آموزشی و پژوهشی قرآن به عنوان موضوع ای از موضوعات آموزشی و تحقیقاتی است نه موضوع برای رجوع به عنوان کتاب هدایت و راهنمای زندگی بشر.

از این روست که هیچ خروجی متناسب با کارکردهای قرآنی در حوزه آموزش  و پژوهش وجود ندارد و آن چه برای قرآن نگاشته می شود همانند قرار دادن متن در حاشیه است.

چه باید کرد؟

به نظر می رسد که مهم ترین عامل در حوزه علوم دینی به ویژه فقه پژوهی و قرآن پژوهی قرار گرفتن فقه و قرآن به عنوان موضوع و هدف است؛ در حالی که فقه و قرآن خود ابزاری برای امر مهم دیگری است که آن بهره مندی از آموزه های فقهی و قرآنی در زندگی بشر در همه ابعاد و زوایا و بخش هاست. اگر این زوایه دید تغییر نکند همواره ما با دور مصرح و یا غیر مصرح پیشین مواجه ایم و قرآن نه تنها از زندگی بیرون می رود و تنها به شکل نمادین و نمایشی و نمایشگاهی باقی می ماند بلکه همانند فقه کارکرد خود را از دست می دهد و به حاشیه رانده می شود. (البته تلاش های افرادی چون امام خمینی و شهید صدر و مانند ایشان حوزه فقه را دست کم تا اندازه از این وضعیت بیرون آورد)

بنابراین می بایست در نگاه خود به قرآن و اهداف نزول آن تجدید نظر کنیم .

با تغییر در این مساله ممکن است که نظام آموزشی و پژوهشی ما تغییر کند و آموزش برای این انجام شود که قرآن در متن زندگی مردم حضور جدی داشته باشد و در تمام برنامه ریزی و دست یابی به درمان و راهکار مودر توجه قرار گیرد.

اگر این مساله حل شود و نظام آموزشی با نگاه جدید برنامه های خود را بازنویسی کند گام دیگری نیاز است و آن توجه به پژوهش در هنگام آموزش است که حوزه های علمیه در حال حاضر فاقد آن است و اگر نباشد محسوس و ملموس نیست.

گام دیگر آن پژوهش هایی که انجام می شود با توجه به مساله باشد. مراد از مساله در این جا همان چیزی است که شهید مطهری از آن به نام درد یاد می کند. پژوهش قرآنی اگر بخواهد مفید و کاربردی باشد می بایست هم پژوهشگر آن دارای مساله باشد و هم موضوع پژوهشی دردی از دردهای اشخاص و یا جامعه و یا نظام کشوری و یا جهانی باشد.

مطهری انسان را به کسی تعریف می کند که صاحب درد باشد و مساله خود و دیگران را درک کند و احساس آن را در خود بیابد. آن گاه است که خود برای دردی که در خود می یابد اقدام می کند.

بنابراین دردشناس بودن محقق و نیز در جست و جوی درمان رفتن، همانی است که از آن به مساله یاد می شود. در پژوهش های کنونی مساله ، مساله نیست بلکه موضوعی برای تحقیق و پژوهش است که می بایست انجام شود.

تحقیقات و پژوهش های کنونی حتی در مقاطع عالی چون دکترا موضوع هستند نه مساله. از این رو ست که از خصصیه دکترین برخوردار نمی باشند و صاحب نظریه در جست و جو حل مساله و دردی از دردهای خود و اجتماع بر نیامده است. رویکرد پژوهش برای پژوهش و یا آموزش در مقطع دکترا بزرگ ترین آسیب را به جامعه وارد می سازد. فرصت ها و هزینه هایی که از دست می رود و دردهایی که بی درمان می ماند و قرآنی که هم چنان مهجوریت خویش را در جامعه به اصطلاح قرآنی دارد.

امیرمومنان (ع) می فرماید که قرآن صامت و ساکت است پس از او بازجویی کنید و به نطقش آورید. استنطاق به معنای به نطق در آوردن این گونه است که با مساله و درد به سراغ قرآن رفته و از وی راهکار دردهای اجتماعی و فردی خویش را بجوییم این گونه است که قرآن به مقام و جایگاه اصلی خویش باز می گردد و نقش هدایتی خویش را ایفا می کند و مهجوریت معنا و مفهوم خود را از دست می دهد. پژوهش های قرآنی می بایست با شناخت درد و برای درمان درد باشد. پژوهشگر می بایست با مساله به سراغ قرآن برود و او را به نطق آورد و رهکارهایی هدایتی آن را بشناسد و به جامعه و مردم ارایه دهد.

این ها نمونه های کوچک از دردی بزرگ است که بخش های دیگر آن به علل ناگفته مانده است.

 


  
چشم اسفندیار یا پاشنه آشیل
در افسانه ها و اسطوره های ایرانی و یونانی در داستان شگفت انگیز وجود دارد که بیانگر هستی شگفت انسان است. این داستان ها هر چند درباره دو شخص به نام اسفندیار و آشیل است ولی این دو نمادی از انسان و وضعیت اوست.
اسفندیار در داستان های ایرانی شخصیت دوگانه ای یافته است و میان زشت و زیبا و بد و خوب می گردد. گاه همانند پیامبری به بازسازی فرهنگ دینی زمانه خود می پردازد و می کوشد تا "به دین " را دوباره به جامعه باز گرداند و آثار شرک و دوگانه پرستی را بزداید و گاه به حکم هوس حکومتی به جنگ سرداری می رود که حافظ دین و آیین و امنیت کشور است و در دام توطئه شاه پدر می افتد.
او به حکم ایزدی در چشمه ای فرو رفته تا رویین تن شود ولی در هنگامه فرو رفتن در این چشمه چشم هایش را بست و آب چشم آن را در بر نگرفت و این نقطه ضعف و ناتوانی اسفندیار شد.
در داستان آشیل نیز با پهلوانی رو به رو هستیم که با چنین شیوه ای رویین تن می گردد ولی در داستان وی هنگامه رفتن به درون آب چیزی مانند برگی مانع از آن می شود که پاشنه اش به آب رسد و آن بخش رویین نمی شود و مرکز آسیب او می گردد.
در هر دو داستان ایرانی و یونانی که هم نژاد و رقیب همیشگی یک دیگر بودند این همانند های و ناهمانندی های را می توان یافت . چنان که در میان ایرانیان همواره یگانه پرستی اصالت داشت در میان انیران و یونانیان چندگانه پرستی اصالت می یابد.
اگر به داستان چشم اسنفدیار توجه شود به ژرفای فکر و اندیشه ایرانی می توان پی برد که تا چه اندازه از برداران یونانی خویش پیش بوده اند.
می دانیم که انسان از راه چشم بیشترین اطلاعات خویش را به دست می آورد و چشم در زندگی انسان از هر عضوی دیگر مفید تر و تاثیرگذارتر است. از این رو همه عشق و علاقه انسان از راه چشم پدید می آید. چشم است که دل را به دام می اندازد. در اشعار بابا طاهر این گونه می خوانیم :
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
برای همین گفته اند تا پیش از آن که شکم سیر شود باید دیده سیر گردد. این گونه است که دیده به عنوان مهم ترین عضو انسانی عمل می کند و هم نطقه ضعف و ناتوانی بشر است.
در داستان اسفندیار چشم آسیب پذیر عضو اوست که رویین تن نشده است و از این راه می توان به این موجود رویین تن ضربه و اسیب رساند. امری که بیانگر ضعف و ناتوانی بشر و راه آسیب پذیری اوست.
اما در داستان پاشنه آشیل این نقطه سستی در پا نهاد شده است و انسان از آن را آسیب پذیر است. امری که خود به سادگی نشان می دهد که چنین انسان های سست اندیشه ای نمی توانسته اند که فلسفه بیافریند و فرزانگی پیشه کنند. کسانی که درک و فهم درستی از نقاط ضعف و سستی بشر ندارند چگونه می تواند در کلیات بیندیشند.
سخن امروزم این است که چرا ما با آن در ادبیات شیرین فارسی چشم اسفندیار را داریم از پاشنه آشیل به عنوان نقطه ضعف حکومتی و یا ملتی سخن می گوییم . آیا بهتر نیست از چشم اسفندیار سخن بگوییم و به این ضرب المثل اشاره داشته باشیم.
آیا زمانه آن فرانرسیده است که به فرهنگ اصیل ایرانی بازگردیم و از زیبایی و کمال آن بهره بریم و همواره مرغ همسایه را غاز نشماریم.
86/4/28::: 9:38 ص
نظر()
  
شاهی از میدانی می گذشت انبوه مردمان را دید که گرد آمده و به آسمان می نگریستند و هر از گاهی به شادی و پایکوبی پرداخته و بانگ آفرین بر می داشتند. حال پرسید و علت جست.
گفتند: هنرمندی به چاره ای شاهینی را به زنبوری چند از پای در می آورد.
گفت: نزد من آرید تا از نزدیک حال و داستان وی بنگرم .
هنرمند را پیش شاه آوردند و او شاهینی را پرواز داد تا به آسمان فرا رفت. آن گاه چند زنبور از شیشه ای در آورده آن ها را پرواز داد. زنبورها در آسمان فراز رفتند از دیده ها نهان شدند و دمی نگذشت که شاهین از آسمان به دور خویش چرخیدن گرفت و آشفته گشت و به خواری از آسمان بر زمین فرو افتاد. دمی دست و پا زدن گرفت و این سو و آن سو جهید. آن گاه در گوشه ای خزید و آرام گرفت . دیگرش توش و توان پرواز نبود و پر رهایی نداشت.
شاه به شگفت آمد و حکایت پرسید.
هنرمند گفت: به زمانی بسی دراز رنج ها برده و زحمت ها بر خود داشته تا این زنبوران را آموختم تا به چشم شاهین یورش برده و نیش بر چشمانش زنند تا کور شود و از آسمان به زیر و از فراز فرو افتد.
شاه به خشم آمد و دستور داد تا هنرمند را در دم گردن زده د و به میدان گاه در نزد مردمان اندازند. پس نوکران چنین کردند.
وزیر به شگفت آمد و حال پرسید که چرا شاه با او چنین کرد که او خوب هنرمندی بودی که هم مردمان را سرگرم می ساختی و هم هوش و توان خویش را به این چاره بنمودی.
شاه گفت: این گونه مردان در کشور ما دشمن جان و تاج ما باشند و بر حکومت ما گران آید که چنین مردمانی در این کشور بزیند؛ زیرا کسی که خردان را بر بزرگان چیره کند و ایشان را این گونه به زیر کشد و خرد و نابود سازد ، برای حکومت ما خطری بسیار بزرگ است که شیرازه امور از هم بگسلد و حکومت شاهی ما را چون شاهین دگرگونه سازد و ما را خوار و پست گرداند.
  
خرکی پیر و از کار فتاده ای که از خردی تا کلانی بار مردمان بردی و چوب ایشان خوردی به غفلتی به چاهی افتاد. چون به خود آمد، راه رهایی از هر سو بر خود بسته دید. دشت و دمن و سبزه رخت بر بسته و آسمان از پیش چشمانش دور گشته. هر سو نگریست جز دیواره گلی چاه ندید و هر چه گشت جز تنهایی نیافت. در این هراس برای رهایی و گریز به هر چیزی چنگ انداخت و بر دیوار و زمین سخت به سم ستورانش بکوفت؛ اما هیچ روزنه ای نیافت. نومید بانگ خران بر آورد و آه و ناله جانسوز کشید.
خربان را بانگ خرک چون به گوش آمد، بس آن را ناخوش داشت. در سخنی راست که برزبان راستگویی آسمانی روان شده، چنین آمده است : ان انکر الاصوات لصوت الحمیر؛ که بانگی ناخوش تر از بانگ خران نیست.
پس خربان به بانگ آشنا به جست و جو برآمد و خررا در چاه بیافت. چاه هر چند ژرف نبود ولی بیرون کشیدن خرک به جز یاری مردان و رسن و ریسمان هم شدنی نبود. پس مردمان گرد آورد که این خرک هرچند پیر و از کار فتاده است؛ ولی می بایست که از چاه در آید که این زمانی بس دراز با ما زیست و بار بسیار برد و رنج بسیار کشید. ناخوش باشد که در چنین روزگارش بینم و حال و روزش این چنین باشد و من در اندیشه اش نباشم.
این سخنان و مانندش هر چند در دل مردمان نرود و کارگر نیافتد؛ ولی بانگ ناخوش خرک به زخمه ای برود و کارگر افتد. چه هر دم که خرک خود را ناتوان تر می یافت بانگ درشت تر برمی آورد و سوز جانسوز تر به آواز خران بر می خواند. مردمان را این ناخوش آمد که بانگش بس گوش خراش است و خواب چاشت و شامشان را بر آشفته کند و جان ایشان را به لب رساند. این بود که دل به مهر نهادند و مهرورزی پیشه کردند که در این چند سود بود و هیچ زیان نبود. آنک هم به کاری پیرمردی هم خون و خویش خود را خشنود کنند و هم از بانگ پیوسته خرکی رهایی یابند و هم خواب خویش را آشفته نسازند که این مردمان هیچ کار بی سود نکنند و هیچ مهر و نیکی بی مزد نخواهند که گفته اند مردمان را در دوستی و دوستگان و همسران خواهی نیز جز به خودخواهی و سودجویی هدفی نیست که ایشان هیچ کار بی مزد و منت نکنند و هیچ گام به خشنودی خدا بر ندارند؛ چه آن نیز یعنی خشنودی خدا از آن رو خواهند که در آن سودی بس درشت تر و گران تر است وگرنه چه نیازشان به خدایی که نه سودی رساند و نه زیانی به هم بر آرد.
پس ریسمان و دار و درخت گرد آوردند که به چرخش چرخ گردان روزگار و به ابزار و دست افزار این خرک از چاه برکشند. بسی زمان به دراز کشید و بامدادانشان به چاشتگاه و چاشتشان به شام رسید ولی خرک را زور ایشان از چاه بر نتوانستی آورد. پس رنج بیهوده بسیار بردند و درد افزون بسیار بر جان خریدند به خشنودی خویش و خواهش خویش؛ اما بی سود و هود.
آن هنگامه که این کار هم چون کارگر نیافتاد؛ خویشان به مهرورزی پیر را گفتند که دست از این خرک بردار که هم از کار فتاده است و هم جان ما گرفته. دیگر ما را توان آن نیست تا خرک بر کشیم . پس یا دست بشکنیم و یا گردن بر کشیم که در هر دو گونه این خرک که بر دشت بر آید، به روزی نشده ، به بامدادی آهنگ و آواز کوچ از این جهان پست بر خواند و به دیار و سرای دیگر رخت بر کشد. پس چاره کنیم که این زبان نابسته و ناخوش بانگ را به گل و خاک در گور سازیم و جان جهانیان از وی در آسایش آریم. آن گاه خرکی جوان و برنا پیشکشت سازیم که تو از خویشان مایی و بر دل و چشم ما جای داریی.
پیر را سخن ایشان بر دل نشست و مهر خرک از جان برون برد که در هنگامه پیری و افتادگی خرک جوان و برنایش به کار آید نه این خرک از کار فتاده چون خویش؛ چه گفته اند:
آدمی پیر چو شد حرص جوان می گردد
خواب در وقت سحرگان گران می گردد.
مگر ندیدی و نشنیدی که درختان کهن ریشه در ژرفای خاک دارند و چنگال خویش بر همه خاک فرو کرده تا به هیچ بادی بر نیارند و به هیچ گونه ای دل از خاک و زمین بر نکنند تا آن که ایشان را از درون بگیرند و پوسیدگی بر همه تنشان بار کنند تا بتوانند چنگ و ریشه ایشان از خاک برکنند.
و مگر نشنیدی که پیران را در هنگامه پیری دوستگان خرد و برنا خوش آید و سر پیری هوس های جوانی کنند که جوان را از آن آزرم آید.
پس این یپر، هوس جوان خرک به دل گرفت و دل از پیر همراه سالیانی سیر گشت. خود بیل برداشت و نخستین خاک بر سر خرک ریخت که این جماعت را از کهن روزگاران خاک بر سر نامیده اند. هر کلوخی و سنگی که از آسمان و زمین بر آید بر سر ایشان نشیند که کرک همای ایشان را کرکس نامند که هر از گاهی بر سر ایشان به پرواز در آید و چون بر سرشان نشیند تاج خواری و خفت بر ایشان بگذارد و جانشان را به ذلت کشاند.
خرک چون خاک و بیل دید. آسمان در پیش چشمانش تیره و تار شد. بانگ جان سوز رحیل بر آورد و ندای ناخوش تر از پیش بر خواند. مردمان را این بانگ ناخوش و ناگوار، ناخوش تر آمد . تو گویی جغدی بر دیواره کوره دهی بانگ مرگ می خواند و یا کلاغی خبری ناخوش می آورد. پس شتاب کرده و هر چه توان داشته خاک بر کنده و بر خرک می پاشاندند تا خرک زبان در کام خاک گیرد و دهان به خاک پر گردد.
دمی بگذشت و خرک از همه جا ناله بر آمد از خرک ندایی و بانگی نیامد. مردمان را این باور آمد که خرک در زنده به گور شدی و جانش به پایان آمدی. پس خوب که نگریستند دیدند که به نزدیک ایشان شده و صورت به صورت مردمان در چشمانشان خیره شده. پس هراسان گامی چند بازگشتی تا دیده خود به گمانه پرداختی که این دیگر چه جانوری است که در پیش چشمانشان هویدا شدی. نکند که این جان بر آمده از خرک است که به سراغشان آمده تا ایشان را نکوهش و سرزنش کند که چرا مرا زنده به گور ساختی و مزد رنجم را چنین دادی ؟ اما خوب که نگریستند و چون خوب خیره شدند خرک دیدند که خود را می تکاند و شاد و خرم از ته چاه بر می اید. چون خوب نگاه کردند دیدند که هر بیل که مردمان می ریختند خرک خود را به هراس می تکاند و می کوشد تا از زیر آن خود را برهاند . پس هر خاک بیل را ابزاری ساخته تا از ته چاه بر آید . از این رو دیگر ناشکیبایی نمی کرد و بانگ بر نمی آورد که این خاک ها فروریخته بر خود را تنها راه رهایی و نجات خویش یافته بود. پس به جهشی از چاه بر آمد و یورتمه کنان راه دشت و دمن و چمن گرفت. مردم را زمانی هوش باز پس آمد که خرک از چنگ چاه رهیده و به سوی دور دست دشت گریخته بود.
این داستان از آن رو گفته ام که زندگی را بسی چاه هاست. نخست که در آن در آیم به هراس افتیم و بانگ خران بر آریم که گرفتار آمده ایم و هر راه چاره ای بر ما بسته است و دیوار بلند گرفتاری های ما را در بر گرفته است. پس چون دمی می گذرد در می یابیم که این خاک که بر سر ما می ریزد خود راهی برای رهایی ما از دام گرفتاری های جان و تن ماست. پس آرام گیریم و به جهشی جان بر داریم به شادمانی در دشت زندگی بتازیم . پس هنگامه گرفتاری های دست کم از خرک فراتر رویم و تیزی خرک به پند بر گیریم نه آن که بانگ و تیزک از پیش و پس بر آریم .
  

مثبت نگری از اصول اخلاقی و هنجاری اسلام است. آموزه های قرآنی بر این مطلب تاکید می ورزند که جامعه ایمانی متشکل از افرادی است که در امور خویش نه تنها مثبت و شایسته عمل می کنند بلکه در باره افراد دیگر جامعه نیز نگاهی مثبت داشته و اعمال و افکار انان را بر امور هنجاری بار می کنند. اسلام بر نمی تابد که فردی نسبت به دیگر افراد جامعه نگرش و بینشی ، منفی داشته باشد. به سخن دیگر همواره به افراد جامعه گوشزد می شود که نیمه پر را بنگرد و از نگاه منفی به مسایل خودداری ورزند. جامعه ای که افرادش به مسایل و رخدادهای فردی و جمعی به صورت نگرش مثبت می نگرند، از امنیت بسیار بالایی برخوردار خواهد بود. به جایی آن که فرد خود را از نظر روحی و روانی در رنج افکند و با تصور و تصویر سازی منفی از مسایل آرامش را از خود سلب کند می تواند به نگاهی مثبت به امور آن را به گونه ای بنگرد که موجبات آرامش روحی و روانی وی را فراهم می آورد. اگر در خیابان با موردی مواجه شده ایم که به نظر می رسد که نابهنجاری در حال رخ دادن است ، می توان با نگرش مثبت آن را به امری هنجاری تبدیل کرد. از کجا دانسته و معلوم شده است که رخدادی که در حال وقوع است نابهنجار است و بزهی فردی و یا اجتماعی در حال وقوع است؟ اگر مردی با زنی دیده شود، آیا می توان حکم کرد که آنان نامحرم هستند و روابط آنان بیرون از چارچوب های عرف و شرع است؟ بی گمان حتی در جایی که ظنی وجود داشته باشد و فرد از حالت شک که مرتبه بینابین و پنجاه درصدی است برتر و بالاتر رود و به علل این گمان قوی در او ایجاد شود که این مورد از قبیل مظنونان هستند با این حال نیز اسلام و آموزه های قرآنی حکم می کند که تصویر مثبتی از این رابطه ارایه شود و حکم به ارتباط مشروع و معروف گردد؛ زیرا بسیاری از گمان های انسانی نسبت به دیگری نه تنها جایز نیست بلکه گناهی است که در رستاخیز از آن مواخذه می شود و می بایست حساب پس دهد. در اسلام قواعد فقهی چندی برای این موضوع وضع و تبیین شده است تا مساله مثبت نگری از جهات فقهی افزون بر جهات عقلی و اخلاقی و عرفی تقویت شود. این قواعد و اصولی که در اسلام به این منظور بیان شده است گاه به شکل اصولی امضایی است و گاه از اصول تاسیسی می باشد. به این معنا که گاه حکم عقل نظری و عملی است که شارع نیز آن را تایید و امضا کرده است و مهر تایید بر پای آن نهاده است و گاه دیگر خود اقدام به تاسیس آن نموده است. از جمله این اصول و قواعد می توان به اصل برائت و اصل صحت اشاره کرد. اصل برائت مشخص می دارد که تا بزهی اثبات نشده است نمی توان شخصی را محکوم کرد و بر پایه پندار و گمان و ظن اقدام به عمل کرد. اصالت برائت به معنای پاکی و مبرایی شخص از هر گونه بزه و جرم و گناهی است. اصالت صحت نیز تبیین می کند که هر رفتاری که از شخص سالم و عاقل سر می زند ، رفتاری درست و بر پایه اصول عقلایی ، عرفی و یا شرعی است. این به معنا نگاهی مثبت به رفتارهای شخصی و اجتماعی جامعه است . این گونه بینش و نگرش موجب می شود که امنیت در جامعه افزایش یابد و هنجارهای اجتماعی گسترش یابد و افراد کم تری در معرض اتهام بزه و یا نابهنجاری قرار گیرند و از نظر روانی اجتماعی نیز با خیالی آسوده تر عمل می کند. یکی از راه های گسترش بزهکاری و نابهنجاری اجتماعی ترویج ناخواسته و یا خواسته آن است. به این معنا که گاه افراد با منفی نگری موجب می شوند تا بزه واقعی و یا توهمی در جامعه گسترش یابد. به سخنی دیگر، نگرش منفی موجب می شود تا فاحشه و بزه در جامعه شیوع یافته و رواج یابد. برخی از کنش ها و واکنش های ما موجب می شود که ناخواسته به دیگری چگونه ارتکاب بزه را بیاموزیم . این گونه است که تاکید بر منفی گرایی و افزایش توهمی گناه و بزه موجب می شود که جامعه خود را با نا امنی مواجه بیند و ترس از آن ، جامعه را به برخوردهای خشن تر سوق دهد. برای رهایی از این مساله می بایست که از برخی از گمان ها خودداری کرده و از تشیع فاحشه و بزه خودداری کنیم .


  

 

از بر و بچه های آبادانی و برادر دو شهید و از پدری شرکت نفتی است. بزرگ شده اصفهان است که از آن گویش و لهجه اش را نپذیرفته است. رنج در به دری از این شهر به شهر را چشیده است و به خاطر جنگ خانواده اش پراکنده شده اند و هر کسی در شهری زنی گرفت و خانه و خانواده ای تشکیل داد. تقدیر و سرنوشت چنین رقم زد که او زنی از گیلان بگیرد.

بچه اش را می بینی می فهمی که چرا این قدر زود چهره اش شکسته و در سی سالگی تمام موهای سرش سفید شده است با آن که بقیه خانواده چنین نیستند و از آثار وراثت و این حرف ها هم نیست. اگر می گویند مرد آن است که در کشاکش درد سنگ زیرین آسیاب باشد ، همین تک نسخه را برایش پیچیده اند. از این رو همواره سنگ زیرین بوده است که سنگ زندگی رویش می ساید و چهره و تنش را می شکند. نمی دانم چرا همه این مردی برای برخی از افراد پیشکش می شود و برخی هرگز نه دردی می چشند و نه لذت مردی به این معنا و مفهوم را می برند.

دختر بچه اش ده ، دوازده سالی دارد ولی نه راه می رود و نه گردن می گیرد و نه می تواند حرف بزند. مادرش می گفت: اوائل دیدم شیر خوب نمی خورد. کسی به من حرفی نزد که بچه چه شده است که مانند دیگران نیست. بعد ها فهمیدم که هنگام زایمان در مطب خانم ی در لاهیجان بیست دقیقه ای اکسیژن بهش نرسیده است و بچه ناقص شده و سلول های مغزی اش از میان رفته است. چند سالی گذشت و کلی مخارج و هزینه کردیم. پزشکان اصفهانی گفتند عارضه می تواند در زمان حاملگی و یا در زمان بیماری شدید پس از زایمان مانند تب شدید رخ دهد ولی این مورد همه علایم و نشانه های بیماری خاصی دارد که می توان آن را قصور و یا تقصیر پزشک دانست که بچه که خفه شده به دنیا آمده می بایست در داخل دستگاه اکسیژن قرار گیرد که نگرفت.

فهمیدند که زایمان در مطب جرم است و با آن که بیمارستان در یک کیلومتری بوده است می بایست بچه در زایشگاه و بیمارستان متولد می شد و پزشک پس از وضعیت زائو می بایست او را به بیمارستان منتقل می کرد. برای کسب حق و حقوق بچه شکایت کردند. قاضی رایی نداد و آن ها به نظام پزشکی فرستاد و نظام پزشکی بر پایه روابط صنفی و ماده قانونی هر حق و حقوقی را مردود دانست. به رشت و نظام پزشکی آن جا رفتند همان آقایان لاهیجانی در تجدید نظر نشستند و همان رای را می دهند و مساله را ختم به خیر می کنند.

حالب آن که همان ماده قانونی صراحت دارد که جرم دو بخش دارد : حقوقی و کیفری . اگر کیفری به مرور زمان از اعتبار می افتد حقوقی پابرجاست. و جالب تر آن که همان ماده قانونی می گوید : مرور زمان شامل جرمی که آثارش باقی است نمی شود. این بچه هنوز از آثار آن جرم نه راه می رود و نه حرف می زند و نه حرکتی دارد . می گویند مدرک ندارید؟ می گویند : بچه مدرک است. می گویند : خانم می گوید من پانزده سال است که طبابت در مطب نکرده ام . مدرکی که برای ثبت نوشته است نشان می دهد که در مطب کرده است.

به هر حال هر جا رفتند جوابی به عدالت نشنیدند. از قدیم گفته اند از یک صنفی عدالت نخواهید ؛ چون هم لباسی طرفدار هم لباسی است. نظام پزشکی که نمی آید از بیمار دفاع کند. آمده است تا از پزشکان دفاع کند حتی اگر به ظلم و بیداد باشد. عدالتی نظام پزشکی و یا هر صنفی دیگر عدالت صنفی است یعنی به نفع صنف است.

تا حالا همه جا رفته است . نزد دادگستری و معاون محترم آن آقای الهیان در رشت و بازرسی کل استان آقای مهاجر ولی به جهاتی کار پیش نمی رود ؛ چرا ؟ احتمالات زیادی است. یکی آن که قاضی پرونده می گوید باید وکیل خوب داشته باشید و پول ها خرج کنید؟ می گویند آقای قاضی شما رای خود را بدهید. اگر وضعیت را نمی دانید به کارشناسان واگذار کنید. کارشناس را مامور کنید تا وضعیت را بررسی کنند. نظام پزشکی تهران گفته است که اگر قاضی دستور به کارشناسی دهد کاری می شود کرد و لی بدون دستور هیچ کاری نمی شود کرد. قاضی هم دستور کارشناسی صادر نمی کند.

می گویند خانم ی همسر ع ز است که ایشان هم از دم کلفت های بالا در تهران است. در رشت و لاهیجان هم آره .

به هر حال دم کلفت چیست؟ محدوده دم آقایان آن اندازه بزرگ و پهن است که هر جا پا بگذاری هستند. این محدوده را چه کسی واقعا محدود می کند و دم ها کلفتشان را قیچی می کند.

به نظر می رسد تا عدالت صنفی را طالب هستیم وضعیت بهترین از این نخواهد شد. زیرا عدالت صنفی مساوی است با بی عدالتی .

باور نمی کنید؟ بیایید همین فاطمه خاموشی را ببینید تا مساله دستتان بیاید و ملموس و عینی و مشهود همه کس فهم شود.

 


  

شایسته در زبان فارسی دارای بار ارزشی است. اگر در بایسته افزون بر ارزش، حضور نیرومندی برای تکلیف و وظیفه شناسایی می کنیم ، در مساله شایسته این حضور بسیار کم رنگ است. به جای تکلیف و وظیفه، نیروی دیگری خود را تقویت می کند که نیروی وجدان و گرایش به نیکی و پسندیده ها و زیبایی هاست. این بدان معنا نیست که امور بایسته فاقد این ویژگی هاست ؛ زیرا امور بایسته از آن رو در حوزه بایستگی و تکلیف قرار گرفته اند که این ویژگی ها در آن به شدت تقویت شده و مصالح و منافع در آن صد در صد است ، چنان که وجدان نیز در آن حضور قوی تر و موثرتری دارد، ولی آن چه موجب می شود که آدمی نسبت به آن نوعی واکنش عاطفی منفی بروز دهد ، مساله تکلیف و وظیفه است. به نظر می رسد که آدمی از هر آن چه نوعی وجوب و تکلیف غیر قابل گریز همراه با مواخذه و مجازات را با خود همراه دارد کراهت داشته و آن را ناخوش می دارد. اما در امور شایسته که به اراده فرد واگذار شده و گرایش به آن ها به جهت ساختار زیباشناختی و پسندیدگی آن ها است ، چنین کراهت و ناخوش آمدی در انسان ظاهر نمی شود.

امور شایسته را دراسلام به معروف می شناسیم ؛ هر چند که دامنه و گستره معنایی آن چنان فراگیر است که حتی واجبات و بایسته را نیز شامل می شود ، ولی تاکید در عنوان معروف همان واژه شایسته بر روی امور بیرون از دایره تکلیف و واجب است. معروف و شایسته امور عقلایی و عرفی است نه امور عقلانی ، هر چند که گاه عقل برخی از معروف و شایسته ها را تایید و امضا می کند ولی تاکید بر عقلایی بودن آن را از دایره امور محض عقلی بیرون می برد. از آن رو به معروف ، معروف گفته اند که در میان عرف جامعه پسندیده و مورد گرایش و استقبال است.

در هر جامعه ای دسته ای از سنت ها و هنجارهای اخلاقی ، تربیتی و اجتماعی وجود دارد که نمی توان آن ها را نادیده گرفت . اموری که حافظ همبستگی و نظم اجتماعی است. این عناصر و امور بیشتر از آن که مکتوب باشند ، عناصر شفاهی هستند که از نسلی به نسل دیگر منتقل می شوند. برخی از آن ها خطوط قرمزی هستند که می توان به قانون های شفاهی جامعه از آن یاد کرد. تخلف و سرپیچی از آن ها موجب طرد اجتماعی و یا مجازات های دیگراز سوی جامعه است. این امور از آن جایی که عقلایی هستند و ارتباط تنگاتنگی با عاطفه و احساسات دارند در فرایند زمانی تغییر می کند و جا به جا می شوند ، البته این جا به جایی آن چنان آرام و کند است که قابل درک و احساس نیستند و گاه نسل ها این جا به جایی و تغییر را درک نمی کنند مگر آن که اسناد و مدارکی از پیش بر جا مانده باشد که دلالت بر این تغییر کند.

شایسته های هر جامعه ای همانند قانون نانوشته شفاهی و ملاک داوری و ارزش گذاری است؛ اما دربیشتر موارد به جای پشتوانه های تنبیهی برای اجرا از روش های دیگری سود می برد که مهم ترین آن ها عواطف و احساسات ، جامعه پذیری و عنصر زیبایی و پسندیدگی است. به این معنا که بر خلاف قوانین و وظایف و تکالیف که عنصر زیباشناختی و احساس در آن ها یا اصولا نادیده گرفته می شود و کم رنگ است و این به نوع ساختار قوانین که بیشتر عقلانی است بر می گردد ، در معروف و شایسته ها ، عناصر قوی و نیرومندی از احساس و زیبایی به جهت همان عقلایی بودن وجود و حضور دارد که موجب می شود که نیازی به عناصر بازدارنده و تنبیهی چنان که درقوانین است ، نیازی پیدا نشود.

از آن چه گفته شد، این مطالب آشکار شد که شایسته و معروف ، امور عقلایی ، قوانین شفاهی ، ارزشی همراه با عناصری از احساس و عاطفه و مولفه های زیبا شناختی است که به سادگی در جامعه پذیرفته و عمل می شود و عنصر وجدان جمعی حافظ و نگه دار آن می باشد و گاه در فرایند زمانی تغییر کلی و یا جزیی غیر محسوس می کند بدون آن که جامعه آن را احساس کند.

سخن از مجازات در مساله شایسته و معروف همانند مجازات در مساله قوانین و وظایف نیست و می توان آن را مجازات های بازدارنده و پیش گیرانه ای دانست که در حکم تنبیه و بیداری و هوشیار باش از سوی جامعه اجرا می شود. برخلاف مجازات های تعیین شده در بخش قوانین و وظایف که نه تنها از نظر شدت نسبت به این مجازات تفاوت محسوسی دارند بلکه مجازات هایی هستند که بدون توجه به احساس و عاطفه و تنها بر پایه عقل محض اعمال می شود.

پرسش اساسی در این نوشتار این است که معروف و شایسته درنظر اسلام و قرآن از چه جایگاه و اهمیتی برخوردار می باشد؟   

آن چه می توان از آیات به دست آورد و روایات نیز آن را تایید می کند، این است که قرآن برای شایسته و معروف ارزش مهم و جایگاه والایی قایل است. مساله معروف در اسلام به عنوان یکی از اصول ده گانه  در فروع دین مطرح است. اگر از مسلمانی بپرسند که اصول شریعت ( فروع اصلی دین) را نام برد بی گمان از امر به معروف  و نهی از منکر به عنوان یکی از دهگانه ها نام خواهد برد. بدین صورت که پاسخ می دهد: نماز و روزه( صوم و صلاة) ، حج و جهاد ، خمس و زکات، امر به معروف و نهی از منکر ، تولی و تبری.

امر به معروف و نهی از منکر در حقیقت در قالب حکم به شایسته انگیزی و ناشایست ستیزی از مسایلی است که قرآن در آیات بسیاری بدان تاکید ورزیده و ترک کنندگان را به مجازات سخت هشدار داده است.

نکته شگفت در آیات قرآنی آن است که شایسته انگیزی در آن بر ناشایست ستیزی مقدم شده است . تاکید اسلام بر عنصر شایسته انگیزی از آن روست که آدمی به طور طبیعی به شنیدن شایسته ها گرایش دارد و از این که کسی وی را به سوی شایسته ها بخواند خشنود می گردد. همین گرایش طبیعی است که شایسته انگیزی را اصل و اساس قرار می دهد.

از سوی دیگرناشایسته ستیزی خود نیازمند عناصری توبیخی است که طبعیت آدمی از آن گریزان است . در تعبیر و بیان نهی از ناشایست نیازمند آنیم که از خود ناشایست یاد کرده و نام آن را بر زبان آوریم . مثلا بگوییم دروغ نگو، غیبت مکن ! بسیار دیده شده است که وقتی به بچه ای گفته شود که دروغ مگو ، می پرسد دروغ چیست ؟ بیان این مطلب نیازمند توضیح و تشریح امری ناشایست است و نوعی تحریک و کنجکاوی را در بچه بر می انگیزد . در حالی که در شایسته انگیزی مساله بر عکس است و واکنش مثبت کودک را به همراه خواهد داشت. افزون بر آن که این مساله موجب می شود تا با مفاهیم شایسته ارتباط برقرار کند و طبع و طبیعتش از آن همان آغاز با پسندیده ها و زبیایی ها ارتباط برقرار می کند.

به نظر می رسد که به جای آن که بر نهی از منکر و ناشایست ستیزی در جامعه تاکید شود ، بهتر است که بر عنصر امر به معروف و شایسته انگیزی توجه ویژه ای معطوف گردد و مردم را به شایسته بخوانیم و شایسته را به او بنمایانیم.

از این رو پیشنهاد می شود که در همه عرصه های آموزشی و جامعه پذیری بر عناصر شایسته انگیزی به عنوان مهم ترین عناصر پیش گیرانه از هر جرم و جنایت و بزهکاری و هنجار شکنی تاکید شود و مسئولان آموزشی و پرورشی و تربیتی به عنصر شایسته انگیزی توجه بیشتری را مبذول دارند.

در مراکز تخصصی که به عنوان سازمان و تشکیلات شایسته انگیزی و ناشایست ستیزی ( امر به معروف و نهی از منکر ) ایجاد می شود مردم را به شایسته ها دعوت کرده و بدان سو بخوانیم نه آن که ماموران تنها در حوزه ناشایسته ستیزی وارد شوند.

بهره گیری از هنرها و روش های روان شناختی برای این منظور می تواند مفید و سازنده باشد.

به نظر می رسد که آن چه مورد نظر و تاکید اسلام و قرآن است شایسته انگیزی است که به عنوان عامل پیشگیرانه از هر ناهنجاری عمل می کند. بنابراین می بایست این بعد از مساله را مورد تاکید و توجه قرار داد. به ویژه آن که معروف خوانی و شایسته انگیزی به جهت ساختار همساز و همسان با فطرت طبیعی بشر بهتر می تواند خود را نشان دهد و تاثیر گذار باشد.

نگره مثبت و سازنده قرآن و اسلام به مساله گرایش فطری انسان سالم و مومن به شایسته ها و هنجارها ست که بعد شایسته انگیزی در دیگران ( امر به معروف و توصیه به صبر و حق )  را به عنوان نیک اندیشی و بهنگری تقویت کرده است . اصل شایسته گرایی ذاتی انسان و نیز اصل شایسته انگیزی دیگران، اصول دیگری را در اسلام پدیدار ساخته است که می توان به دو اصل اصولی مهم اصالت صحت در حوزه حکمی و عملی و نیز اصالت برائت در این دو حوزه اشاره کرد. به این معنا که اسلام اصالت را به صحت و درستی گفتار و رفتار مومن و مسلمان می دهد و او را از هر عنصر ناشایسته ای بری و پاک می داند؛ از این روست که مسلمان را فردی شایسته و درستکار می داند مگر آن که خلاف آن ثابت شده باشد. این در حقیقت چیزی جز تاکید بر این مساله نیست که در نگره اسلام و قرآن شایسته انگیزی دیگران نیز به عنوان اصل نخستین و اساسی در هر دعوت دیگری است. 

مسلمان در نگره اسلامی و قرآنی انسانی با گرایش ذاتی به شایسته است و اصل در رفتار و گفتارش درستی و صحت و سلامت است و او از هر ناشایست و ناهنجاری بری و پاک است ؛ از این روست که گفته شده است که نگاه قرآن به انسان نگره مثبت و سازنده است و بر همین پایه است که او را اشرف آفریده ها و خلیفه و امام قرارداده است . بنابراین می بایست در دعوت اصل را بر شایسته قرار داد و بر همین اساس حرکت کرد. دعوت دیگری به شایسته نیز بر همین اساس و پایه توجیه می شود و شایسته انگیزی اصالت می یابد و ناشایست ستیزی به عنوان فرع آن قرار می گیرد و در رتبه دوم جا می گیرد.


  

هر سال وقتی به اسفند ماه می رسیم ، مسئولان انتظامی ما مانند اسپند می شوند و حتی نیروهای آتش نشانی دود از سر و کله شان به هوا بر می خیزد. هر ساله درعصر سه شنبه با معضلی به نام چهارشنبه سوری مواجه می شوند که میلیاردها ریال و یا تومان زیان و ضرر مالی بر دوش ملت و مردم و حتی سازمان های دولتی می گذارد. این یک طرف قضیه است. آن سوی دیگرش دردآورتراست. آسیب های جانی که گاه فردی را تا آخر عمر گرفتار می سازد و از یک جشن چنان بیزار می گردد که هر سیاهی جشنی را به مار گزنده زنگی می شناسد و از هر خیر و خوشی می گریزد؛ چون شبی و سوری را دیده بود که چشم هایش را از حدقه پرانده است و دستش را شل کرده و یا جانش را افسرده کرده است. نمی دانم این چه جشنی است که پیامدهای شادی بخش آن ، خیلی کم تر از پیامدهای اندوهناکش است؟

شاید در همه کشورها و در همه سنت ها با چنین جشن های مواجه باشیم . خسارت های شب کریسمس و سال نو میلادی در برخی کشورها چنان زیاد است که گاه مسئولان و مردم به خیابان های می ریزند که اصلا این جشن را نخواستیم و اگر نخواستیم باید به چه کسی رجوع کنیم ؟ همین چند روز پیش در مکزیک ، تظاهراتی برگزار شد و انبوهی از مردمان به خیابان ریختند که این وحشی گری که به نام گاوبازی مشهور است کی باید جمع شود و ما از شرش خلاص و گاوان به آرامش رسند؟

اخر کدام حیوانی با حیوان دیگری این گونه رفتار می کند که تنها برای سرگرمی هزاران نیزه و سرنیزه به تن دیگر فرو برد که بخندد و یا شادی کند؟ این دیگر چه نوع جانوری است که نامش را انسان گذاشته اند؟

جشن و شادی کاری خوب و مثبتی است و در قرآن نیز از آن یاد شده است. این که مردم به دشت و صحرا بروند و در طبعیت شادی کنند و جشن بگیرند و آتش بیافروزند امری مثبت است. در داستان حضرت ابراهیم آمده است که آن حضرت هم به شادی و جشن به دشت و طبیعت می رفت و آن روزی که می خواست بتان را در هم شکند ، خودش را به بیماری زد که نرود. پس آن حضرت هم اهل شادی و جشن بود و به دشت و بیابان می رفت. این را قرآن روز زینت بیان می کند و چنان که از قرآن در آیات متعددی بر می آید زینت شامل خرمی طبیعت و زن و فرزند و مال و اموری از این دست است که خود بیانگر علاقه مندی انسان به مسایلی چون خوش لباسی و تجمل و خرمی و شادابی و نشاط است . به ویژه که مساله خرمی طبیعت و سبزه نیز مطرح است باید جشنی باشد که در آن به ظواهر و زینت توجه بیشتری می شد. این را قرآن به نام  جشن قوم ابراهیم یاد می کند. روزی بود که مردم برای جشن و سرور به دشت و طبیعت می رفتند . یعنی چیزی شبیه همین سیزده نوروز خودمان که مردم همگی به دشت و صحرا می ریزند و شادی و سرور می کنند.

در داستان حواریون نیز این مساله مطرح می شود که می خواهند روزی را به نام عید داشته باشند و به آن مناسب جشن بگیرند و شادی کنند . از این رو از خداوند و پیامبرشان حضرت عیسی (ع) می خواهند که غذا و مائده ای از آسمان برایشان بیاورد تا آن را نشانه ای قرار دهند و هر ساله به آن مناسبت جشن بگیرند. آن روز ها را قرآن ایام الله می داند یعنی روزی که حق بر باطل چیره می شود و نشانه ای حق و حقیقت آشکار می شود. ایامی که خداوند آن را ایام الله یهودی دانسته است نیز همین خصلت را دارا می باشد. بنابراین این که انسان دوست می دارد که روزهای خاصی را جشن بگیرد و به سور و شادمانی بپردازد امری فطری و طبیعی برای بشر است و اسلام وقرآن نیز آن را تایید کرده ولی با این همه آن را به سمت و سوی مثبت هدایت کرده است.

شاید بتوان عید قربان و عید فطر را در همین راستا تجزیه و تحلیل و تبیین کرد. با این همه در نمایش حج این رفتار و سنت را به گونه ای هدایت کرده است که مثبت و برای جامعه سازنده و مفید باشد.

اکنون این پرسش مطرح است که آیا نمی شود کاری کرد که این مصیبت چهار شنبه سوری به شادی و سرور و مفید و سازنده برای جامعه تبدیل شود؟ آیا این حرکات زشت و ناپسند که زنان و مردان پیر و بیمار را به استانه مرگ می فرستد و دچار سکته و هز اران درد بی درمان دیگر می کند را نمی توان به امری پسندیده و سنت نیکو تبدیل کرد؟

 به نظر می رسد که از دست مسئولان و ماموران انتظامی و آتش نشانی چیزی بر نمی آید جز محدود کردن آسیب ها و مهار آتش افروزی ها و یا و... اما آن چه می توان امید وار بدان بود ، همان جوانان عاقل و عاملی هستند که دارای تحصیلات عالی هستند و می توانند جامعه را به سوی سلامت و شادی مثبت هدایت کنند.

ما به ریشه این کار کاری نداریم که اصلا ریشه آن دینی و اسلامی و الهی است. چون برخی گفته اند که ریشه این را باید در داستان رفتن ابراهیم به آتش دانست که بردا و سلاما برای ایشان شد و آتش سرد و گلستان شد و سلامت جانش را به ارمغان آورد.  مگر این داستان سیاووش بازسازی همان داستان جوانی به نام ابراهیم ( وهرام ، یا بهرام ، یا ابراهام ، یا وهران ، یا بهران که همه تصحیف یک واژه و اسم  هستند) ابراهیم نیست با کمی ساختار و چاشنه عشق ساره و یا هر اسم و نام دیگر.  اگر این گونه است و یا شبیه آن و یا حتی این گونه نیست . باید ببنیم از این جشن سلامتی انسان از آتش چه باید یاد بگیریم ؟ آیا در همه این داستان ها و افسانه های تاریخی و یا واقعی عنصر سلامتی از آتش وجود ندارد؟ پس چرا این سلامت را به بلا تبدیل می کنیم و خود و یا دیگری را به آتش و یا انفجار آتشی از سلامت محروم می کنم؟

ایا نمی شود که هم جشن و سور باشد و هم سلامت و شادی و نشاط ؟

بیاییم تا چهارشنبه سوری را به سور و شادی و نشاط برای خود و جامعه تبدیل کنیم نه عذاب و مصبیت .

 

 


  

سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد

آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

بی دلی در همه احوال خدا با او بود

او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد

می گویند ماهی کوچکی در دریا شنا می کرد و در جستجوی دریا از هر کسی می پرسید: دریا کجاست؟ کسی پاسخش را نمی داد ؛ زیرا گرفتار کار و بار خود بودند. مگر سرشان درد می کرد که به این مباحث فلسفی بپردازند؟ همین که می خوردند و جمع می کردند برایشان بس بود. مگر جز انباشت و اندوختن و خوردن کاری دیگری است که باید انجام دهند؟

به نظرم این ماهی یک صوفی ( سوفی) و جستجوگر دانش و یا فلیسوف و دوستدار فرزانگی بود که هنوز گرفتار منطق توده مردم نشده بود. از این رو دست بردار نبود.
جوان ها این عادتشان است که می خواهند از همه چیز سر در بیاورند. چیزی برای از دست دادن ندارند. اهل خطر هستند و خطر کردن را دوست دارند. به خلاف بزرگتر ها که همه اش دنبال انباشت هستند . این ها از هر چه محافظه کاری نه تنها پرهیز دارند که با آن مبارزه و ستیز می کنند. از این رو می گویند جوانان جاهل به معنای تندرو بی کله هستند که به عاقبت کارها کاری ندارند و اگر سرشان برود می خواهند بفهمند و حرفشان را به کرسی بنشانند.

این بچه ماهی نیز این طوری بود و پرسش های اساسی و به تعبیر بزرگ ترها بیهوده می کرد. نه این بخواهد فرزانگی کند و فرهیخته شود بلکه می خواست بداند کیست و از کجا آمده است و به کجا می رود. اول پرسش او هم نخستین پرسش هر کسی است که الان در کجاست و می خواست زیست شناسی کند نه برای مدرکش بلکه برای حکمتش .

از این رو رفت و رفت و پرسید و پرسید. ولی کو هوشیاری که پاسخش را دهد.
تا به پیری رسید که آثار فرزانگی از سر و رویش پیدا بود و در کنجی خزیده و با مردمان هم دم و هم سخن نبود. این پیر ماهی نگاهی به بچه ماهی کرد و گفت: آن چه می جویی همین جاست . اگر خوب بنگری جز اقیانوس و دریا نمی بینی .
بچه ماهی شگفت زده گفت: پس اگر این دریاست پس آب چیست ؟ و اگر این آب است پس دریا چیست؟

یکی را بردند تا جنگل را ببیند . وقتی به جنگل رسیدند . به جنگل اشاره کردند و گفتند: این هم جنگل . گفت : این درخت ها نمی گذارند که جنگل را ببینم.
مشکل این فرد هم در زاویه نگرش اوست و هم این که نمی تواند از جزیی بگذرد و در ورای جزیی کل و کلی را بنگرد. این مشکل بچه ماهی نیز بود. اصولا بسیاری از کسانی که جزنگر و جزیی نگر هستند و نمی توانند از جزیی و جزئیات بگذرند و به کل و کلیات برسند همین است که عقل ایشان توان این را ندارد . گرفتار محسوس هستند و مفهوم کلی را درک نمی کنند. مشکلی که پیامبر با اعراب داشت از همین سنخ بود. اصولا فکر اعراب بیابانی فلسفی نمی شود؛ زیرا جز نگر و جزیی نگر است و گرفتار محسوس می باشد. از این رو برای یک چیز هفتاد نام می گذارد .
بیشتر ما هم همین طور هستیم و تا آخر هم نمی فهمیم که دریا و جنگل کجاست .


85/11/19::: 12:52 ع
نظر()
  
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >