آیا معیت برخی در غار شرافت و فضلیتی برای آنان است؟ این معیت چه با رسول الله باشد؛ چه معیت خدا باشد هیچ فضیلتی ندارد؛ زیرا معیت خدا با انسان ها در قرآن به اشکال چهار گانه مطرح است:
1.معیت عمومی خدا با همه چیز: از نظر قرآن هر چیزی با معیت خداوند است که وجود و بقا دارد؛ بنابراین، فقدان معیت خداوند به معنای نیست و نابودی آن چیز است؛ زیرا خدا مقوم ذاتی هر چیزی است و هر چیزی از وجود خدا و افاضات اوست که هستی می برد و بقایش تضمین می شود. پس این معیت مقومی برای هر چیزی از جمله انسان یک معیت فضلیتی نیست، مگر همان فضلیت وجود و موجود بودن، در مقابل عدم و نیست بودن. البته معیت خداوند نسبت به مقام فعل خدا و افاضات است نه از مقام ذات یا صفات عین ذات. خداوند درباره معیت عمومی می فرماید: هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ؛ هر جا باشید خدا با شما است.(حدید، آیه 4)
2.معیت خاص با اولیای الهی: گاه خدا درباره معیت خود با مومنان ، پیامبران و اولیای الهی سخن به میان آورده و فرموده است: أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقینَ(بقره، آیه 194?، إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنینَ(عنکبوت، آیه 69)، مَعَ الَّذینَ اتَّقَوْا(نحل، آیه 128) و قالَ لا تَخافا إِنَّنی مَعَکُما أَسْمَعُ وَ أَری؛ و خدا به موسی و هارون گفت: شما دو نفر مترسید؛ چرا که من با شما هستم می شنوم و می بینم.(طه، آیه 46)
3.معیت خاص با کافران: این معیت با کافران برای تهدید آنان است؛ این که می گوید من با شما هستم و همه احوال شما را زیر نظر دارم و این گونه نیست که از حکومت و حکم من بیرون باشید. خدا درباره معیت با کافران می گوید: یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ ما لا یَرْضی مِنَ الْقَوْلِ وَکَانَ اللَّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطًا؛ کارهاى نارواى خود را از مردم پنهان مى دارند ولى نمى توانند از خدا پنهان دارند و چون شبانگاه به چاره اندیشى مى پردازند و سخنانى مى گویند که وى بدان خشنود نیست، او با آنان است؛ و خدا به آنچه انجام مى دهند، همواره احاطه دارد.(نساء، آیه 108)
4.معیت خدا با مومن و کافر: گاه خدا در یک جمله از معیت خود با کافر و مومن سخن به میان آورده و فرموده است: قَالَ کَلَّا فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا إِنَّا مَعَکُمْ مُسْتَمِعُونَ ؛ خدا به موسی و هارون فرمود: نه چنین نیست! نشانه هاى ما را براى آنان ببرید که ما با شما شنونده ایم. (شعراء، آیه 15) پس در این جا خدا از معیت خود پیامبران با فرعونیان سخن گفته است.
خدا در قرآن درباره پیامبر(ص) و نفر دومی که در غار با ایشان بود فرموده است: لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا؛ اندوهگین مباش به راستی خدا با ما است.(توبه، آیه 40)
با توجه با این چهار طائفه باید گفت که معیت خدا در غار از مصادیق معیت تشریفی الهی برای نفر دوم نیست، بلکه می تواند مانند طایفه چهارم باشد که مومن و کافر را با هم آورده است. هم چنین نهی از حزن به نفر دوم خود دلیل بر آن است که از ایمان استقامتی برخوردار نبوده است که حزن را می زداید. خداوند می فرماید: خدا می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ؛ محققا کسانى که گفتند: پروردگار ما خداست، سپس ایستادگى کردند، بیمى بر آنان نیست و اندوهگین نخواهند شد. (احقاف، آیه 13) در جایی دیگر نیز فرموده است: إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ ؛ در حقیقت کسانى که گفتند: پروردگار ما خداست، سپس ایستادگى کردند، فرشتگان بر آنان فرود مى آیند و مى گویند: هان بیم مدارید و اندوهگین مباشید و به بهشتى که وعده یافته بودید شاد باشید. (فصلت، آیه 30) پس وجود حزن و اندوه در نفر دوم خود دلیلی بر آن است که وی در چنین مرتبتی ایمان استقامتی نبوده است تا خوف و اندوه از او زایل شود.
به هر حال، معیت در غار چه با رسول الله و چه خدا با آنان دلیل بر فضلیتی برای دومی نیست که مدعی اولویت شد و غضب خلافت کرد و بر جایگاه ولی الله تکیه زد و با نص صریح رسول الله (ص) به صراحت مخالفت کرد در حالی که فرموده بود: من کنت مولاه فهذا علی مولاه ؛ هر کسی من او را مولی و سرپرست هستم پس این علی مولا و سرپرست اوست.
یکی از فرق های میان جامعه اسلامی با جامعه غیر اسلامی در منابع حقوقی آن است؛ چرا که منابع حقوق در جامعه اسلامی، حکم الله است که از راه عقل و نقل معتبر به دست می آید؛ اما منابع حقوق در جوامع غیر اسلامی، حکم انسان است که گاه جمعی و به شکل دمکراسی و گاه دیگر فردی و استبدادی است.
آن چه جامعه اسلامی را از جامعه غیر اسلامی جدا می کند همین منابع حقوقی آن است؛ زیرا مبانی حقوق در اسلام از منابع الهی گرفته می شود و بر اساس آن مواد حقوقی وضع و اجرا می شود؛ در حالی که در جامعه غیر اسلامی منابع حقوق، انسان است و مبانی بر اساس خواسته های انسانی خواهد بود و به طور طبیعی مواد قانونی از آن مبانی استخراج می شود.
ممکن است گفته شود که مواد قانونی در همه جوامع انسانی بر اساس مبنای اصلی عدالت است. از آن جایی که عدالت نیز به معنای وضع و قرار دادن هر چیزی در جای حق و مناسب خودش است(شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 20، ص 85)، به طور طبیعی، قوانین و مواد قانونی و حقوقی بر آن است تا هر چیزی را در جای حق و مناسب خودش قرار دهد؛ اما مشکل این جا است که در جوامع غیر اسلامی این جای حق و مناسب هر چیزی را خواسته های نفسانی جمعی یا فردی مشخص می کند و عدل هر چیزی آن چیزی است که انسانی به استبداد یا انسان هایی به اجماع آن را حق و مناسب تشخیص می دهند. بی گمان از آن جایی که انسان نسبت به حق و جای مناسب هر چیزی آگاهی و شناخت ندارند، نمی توانند موضع عدل و حق هر چیزی را مشخص کنند و این گونه است که مواد قانونی و حقوقی که می نویسند در بیش تر موارد ظالمانه است و چیزی را از جای حق خود بیرون می برد.
اما وقتی حق را خداوند می نویسد و از طریق عقل فطری یا نقل معتبر به دست می آید، دیگر بر اساس هوا و هوس های فردی و یا جمعی نخواهد بود. این تفاوتی است که میان جامعه قرانی و جامعه جاهلی وجود دارد.
یاد آور می شود که عقل فطری به عنوان حجت باطنی در کنار نقل و حجت ظاهری ، غیر از خواسته های نفسانی است که در جوامع جاهلی منبع قرار می گیرد؛ در حالی که جوامع جاهلی در اندیشه ظن گرا و در انگیزه شهوت گرا هستند. خدا می فرماید: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ؛ جز از ظن پیروی نمی کنند و آن چه هواهای نفس می خواهد.(نجم، آیه 23)
اما در جامعه قرآنی عقل و نقل با هم سازگاری و موافقت دارد؛ خداوند می فرماید: فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ ؛ پس روى خود را با گرایش تمام به حق به سوى این دین کن با همان فطرتی سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداى جایگزین پذیر نیست. این است همان دین پایدار ، ولى بیشتر مردم نمى دانند .(روم، آیه 30)
پس عقل و نقل دو کاشف از حکم الله و شریعت اوست و هر دو به عنوان منبع شناختی در خدمت مردم است تا مردم ، حق هر چیزی را بدانند و هر چیزی در جایی خود قرار دهند.
برخی از افراد در هر چیزی وارد می شوند به دیگران به بحث می پردازند، در حالی که هیچ گونه اطلاعاتی ندارند. اینان ممکن است تا جایی زیاد روی کنند که حرف حقی را از گلوی دیگری بیرون بکشند و به جای آن باطلی را قرار دهند و او را تحت فشار روانی مجبور سازند تا قولی را بر زبان راند که مخالف علم و دانش اوست و در حقیقت از حرف حق خود کوتاه بیاید. چنین رفتاری را «مراء» در کلام می گویند.
به سخن دیگر، یکی از انواع جدال های باطل، «مراء» است. واژه «مراء» از «مری» به معنای حلقوم و مسیر آن است. کسی که اهل مراء است، در حقیقت می خواهد سخنی را از حلقوم دیگری بیرون کشد و سخن خود را جایگزین کند.
این که در قرآن از مراء بر حذر می دارد به سبب همین رویه غلط و نادرستی است که در گفت و گو و تبیین حقایق مطرح است. کسانی که میخواهند حرف را از مری و از حلقوم دیگری بیرون بیاورند. این که میگویند من این چیز را از مِرئ و حلقومش بیرون کشیدم ؛ چنین رویه ممنوع و حرام است. انسان وقتی علم ندارد نباید درباره آن مساله سخن بگوید؛ از این رو، به پیامبر(ص) فرمان می دهد با کسانی علم ندارند و به مراء و جدال می آیند گفت و گو و جدلی نداشته باشد: فَلَا تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِرًا ؛ پس درباره ایشان جز مراء و جدال ظاهر مکن!(کهف، آیه 22)
به هر حال، مراء ، به معنای اعتراض بر سخن فرد دیگر و اظهار نقص کلام او به قصد پست کردن آن شخص و اظهار زیرکی خود، بدون فایده اخروی، از اخلاق مذموم است؛ خواه در مسائل علمی باشد، و خواه در غیر آن؛ اعتراض به حق باشد یا به باطل. مگر آنکه این اعتراض در مسائل دینی و به قصد فهمانیدن یا فهمیدن حق باشد.
برخی از کارها شراکت بردار نیست؛ زیرا مثلا رهبری امت نمی تواند در یک زمان در دست دور نفر باشد. با آن که مثلا امام حسن (ع) و امام حسین(ع) هر دو در یک سطح بودند، اما به طور طبیعی باید یکی امام و دیگری ماموم باشد؛ از این روست که امام حسین(ع) تابع امام حسن(ع) می شود و از او اطاعت می کند و بدین اطاعت افتخار.
دو هم مباحثه روزی به اجتهاد می رسند، اما به هر دلیلی یکی مرجعیت می یابد و آن دیگری به کاری دیگر مشغول می شود؛ حال می شود که این شخص در تمام ثواب کارهای مرجع شریک باشد؟ از نظر آیات و روایات این شدنی است؛ زیرا همان طوری که خدا رضایت دهندگان به کشتن ناقه صالح را به عنوان کشندگان عقاب کرد با آن که تنها یک نفر آن ناقه را کشته است؛ چنان که در سوره شمس و هم چنین آیه 29 سوره قمر آمده است؛ هم چنین در ثواب کارهای نیکی که دیگر می کنند، اگر انسان راضی به آن کار باشد، شریک می شود.
امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: اَلرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْمٍ کَالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُمْ وَ عَلَى کُلِّ دَاخِلٍ فِی بَاطِلٍ إِثْمَانِ إِثْمُ اَلْعَمَلِ بِهِ وَ إِثْمُ اَلرِّضَا اَلرِّضَى بِهِ؛ راضی به کار مردمی همانند آنان در کار شریک است و برای هر کسی که در کار باطل داخل شده باشد دو گناه نوشته می شود یکی گناه عمل باطل و دیگری رضایت به آن کار.(شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 18، ص 362)
هم چنین در روایت است: وَ قَدْ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ : وَدِدْتُ أَنَّ أَخِی فُلاَناً کَانَ شَاهِدَنَا لِیَرَى مَا نَصَرَکَ اَللَّهُ بِهِ عَلَى أَعْدَائِکَ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ (ع): أَ هَوَى أَخِیکَ مَعَنَا؟ فَقَالَ : نَعَمْ ! قَالَ: فَقَدْ شَهِدَنَا وَ لَقَدْ شَهِدَنَا فِی عَسْکَرِنَا هَذَا قَوْمٌ أَقْوَامٌ [قَوْمٌ] فِی أَصْلاَبِ اَلرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ اَلنِّسَاءِ سَیَرْعَفُ بِهِمُ اَلزَّمَانُ وَ یَقْوَى بِهِمُ اَلْإِیمَانُ؛ یکی از اصحاب امیرمومنان امام علی (ع) به آن حضرت گفت: دوست داشتم برادرم فلانی این جا حاضر بود و پیروزی بر دشمنانت را می دید که خدا ارزانی کرده است. امیرمومنان امام علی(ع) به او فرمود: آیا بردارت هواخواه ماست؟ گفت: آری! امام فرمود: پس او این جا حاضر بود و بلکه در لشکر ما این قوام و اقوام دیگری حاضر بودند که در پشت مردان و زهدان زنانی قرار دارند که زمانه آنان را به صحنه آورَد و ایمان بدانان نیرو گیرد.(شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 247؛ خطبه، 12)
به هر حال، بر اساس قاعده «إِنَّمَا یَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السَّخَطُ؛ مردمان را رضا و سخط جمع می کند»، باید گفت کسی که به دور از هواهای نفسانی و حسادت رضایت می دهد تا دیگری مسئولیتی را بپذیرد و انجام دهد و خود به حمایت از او بپردازد، به طور طبیعی در ثواب اعمال او شریک خواهد شد؛ چرا که امام صادق(ع) فرموده است: «هل الایمان الا الحب و البغض؛ ایمان جز حب و بغض نیست.»(الکافی ،ثقة الاسلام کلینی ج 2 ص 125 ؛ المحاسن ،احمد بن ابى عبد اللّه برقى،ج 1،ص262 ؛ تفسیرفراتالکوفی، فرات بن ابراهیم کوفى،ص 428 ؛ بحارالأنوار، علامه مجلسی ج 65 ص 63 )
یکی از شبهاتی که نسبت به عدل الهی مطرح می شود، تفاوت اقتصادی و فقر و غنای افراد جامعه و نیز صحت و سقم ایشان است. در یک محله افرادی را می توان دید که یکی کاخ دارد و دیگری کوخ دارد؛ حتی این تفاوت میان دو برادر نیز یافت می شود که یکی صد تا گوسفند دارد و آن دیگری جز یکی ندارد.(ص، آیه 27 ) در همین محله کودکی را می بینی که کور و نابینا و ناتوان از ایستادن و آن دیگری از همه لحاظ به سلامت است.
خداوند در پاسخ به این مطلب به چند اصل مهم توجه می دهد:
1. این تفاوت به سبب استعداد ذاتی افراد و انتخاب در عوالم دیگر است که امروز از آن غافل هستیم.(اعراف، آیه 172) بنابراین، بسیاری از چیزهایی که انسان در دنیا با آن مواجه است، به عوالم دیگر و انتخاب او در آن عوالم باز می گردد، هر چند مانند خوابیده ای که پس از بیداری آن را از یاد برده و یا غافل می شود؛
2. این تفاوت ها بر اساس حکمت هایی است که خدا برای تحقق آن برنامه ریزی داشته است. پس حکم وقوع آن ها پیش از خلقت در عوالم هستی داده شده است.(حدید، آیات 22 و 23) پس نباید کمبودها و نقص ها و حتی دارایی ها را به حساب تلاش یا عدم تلاش اشخاص گذاشت؛ در باره حکمت الهی می توان به این داستان توجه داشت. می گویند روزی حضرت موسی(ع) در کنار دریا کودکی نابینا را دید که در گوشه ای نشسته است در حالی دیگر کودکان در دریا مشغول شنا بودند. حضرت موسی(ع) از خدا خواست تا بینا شود. کودک بینا می شود و همین که راه می افتد با کودکان دیگر درگیر می شود و کودکی را می کشد و خود به قصاص باید کشته شود. در حقیقت اگر به گربه بال پرواز نداده است، حکمتی دارد؛ چون گربه مسکین اگر پر داشتی / تخم گنجشک از زمین برداشتی.
3. بسیاری از تفاوت ها به نوع عملکرد خودمان و دیگران بستگی دارد؛ مانند وراثت؛ پس ممکن است به دعای والدین یا اجداد یا تلاش نیک آنان خیری به آدم برسد مانند آن کودک در داستان خضر و موسی؛ یا دعای حضرت ابراهیم(ع) برای فرزندان و نوادگان خویش؛ البته اگر این تفاوت های ایجاد شد این طور نیست که خداوند از بیمار به اندازه سالم بخواهد یا از ندار به اندازه دارا؛ پس ارزش بخشش به کیفیت است نه کمیت ؛ چنان ارزش اطعام یک خرمای با اخلاص بیش تر از میلیاردهای بی اخلاص است؛
4. عدل اقتضا می کند تا به کسی که کار نیک کرده و آخرتی را قبول ندارد در همین دنیا پاداش نیک داده شود. از همین روست که وضعیت اقتصادی کافران یا دنیا طلبان بهتر از وضعیت مسلمانان است.(زخرف، آیات 33 تا 35)
امروز شرایط پس از انقلاب اسلامی به گونه ای شد تا عالمان دین از مردم جدا شوند و به سبب مشاغلی که دارند کم تر در میان مردم کوچه و بازار هم چون گذشته وقت بگذارند و با آنان رفت و آمد داشته باشند. پیش از انقلاب اسلامی به سبب فقدان مشاغل دولتی و رسمی، عالمان جز درس خواندن و درس دادن و تحقیق و نگارش کاری نداشتند و بیش تر وقت خود را با توده های مردم می گذراندند؛ اما امروز بسیاری از آنان دارای مشاغل مهم هستند و همین آنان را مشغول کرده و از مردم تا اندازه ای غافل. این گونه است که کم تر عالمی را می بینید که در کوچه و محله پرسه بزند و در مغازه و دکانی بنشیند و یا وقتش را در تکایا و مساجد به یک معنا تلف کند.
شاید داستان ایشان همانند داستان عبدالملک بن مروان، پنجمین خلیفه اموی باشد. وی بعد از اینکه پدرش از دنیا رفت، در سال 65 قمری در سن 40 سالگی خلیفه امویان در دمشق شد. قبل از اینکه خلیفه شود، پیوسته در مسجد بود و قرآن می خواند و خودش را با زهد و عبادت در نظر مردم موجه جلوه می داد بطوریکه او را "حمامة المسجد" یعنی کبوتر مسجد می گفتند ولی به محض رسیدن به خلافت، با همه ارزش های اسلامی و اخلاقی، خداحافظی کرد و چون قرآن تلاوت کرد، آن را برهم نهاد و گفت:«هذا فراق بینی و بینک و هذا آخر العهد بک؛ این آغاز جدایی میان من و توست و این آخرین دیدار با توست».
در حالی که عالمان عامل اسلامی باید هماره با نور ایمان و قرآنی باشند که در قلوب ایشان خدا افروخته و روشن داشته است. اینان باید با این نور ایمانی و قرآنی در میان مردم باشند و با ایشان نشست و برخاسته داشته و هادیان مردم به سوی نور و روشنایی باشند و با عمل خویش مردم را انذار دهند و از خشم و غضب الهی بترسانند؛ پس اگر عالمی این چنین از نور تقوای الهی بهره ای نبرده است، نمی تواند نوری را به مردم برساند، از این روست که از مردم فاصله گرفته است؛ وگرنه در میان مردم می ماند و شغل او را غافل نمی کرد؛ چرا که انسان یا ذاکر است یا حاضر است یا غافل. ذاکر و حاضر دارای نوری الهی است که او را در میان مردم می برد و مردم از نورانیت او بهره می برند : جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النَّاسِ؛ برای او نوری قرار دادیم که بدان نور در میان مردم می رود.(انعام، آیه 122) چنین عالمی است که دست کم مردم با نگاه به چهره اش ذاکر خدا می شوند:مَنْ تُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُؤْیَتُه؛ با کسانی نشست و برخاست داشته باشید که رویت او شما را به یاد خدا اندازد.
از نظر قرآن، عالم دین باید از دنیا فاصله بگیرد و محبت دنیا در دلش نباشد، اما هرگز از خلق خدا فاصله نگیرد، بلکه حتی اگر اعراض می کند و به هیچ وجه تحت تاثیر سخنان باطل برخی قرار نمی گیرد، اما باز در میان آنان مانند نوری در حرکت است و آنان را انذار می دهد.(قمر، آیات 6 تا 8) پس نباید مانند حضرت یونس(ع) باشد و نباید او را سرمشق قرار دهد: وَ لاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ.(قلم، آیه 48) زیرا وی از مردم اعراض فیزیکی کرد؛ در حالی که باید تنها از عقاید آنان تبری جوید و به وظیفه امر به معروف و نهی از منکر عمل کرده و در میان آنان چون نوری رفت و آمد داشته باشد تا شاید کسانی به این نور هدایت یابند.
قرآن، کتابی شگفت و اعجازی است که هیچ را توان آن نرسد که مثل آن را بیاورد حتی اگر جنیان و انسان ها با هم گردآیند و یک دیگر را در این امر پشتیبانی کنند و یاری رسانند.(اسراء، آیه 88)
این کتاب با آن که قول ثقیل و سنگین و با وزانت است: در همان حال، بسیار آسان فهم است و سخت فهم نیست و به سادگی می توان هر کسی در هر سطحی از ادراک باشد مطالب آن را بفهمد هر چند که به اعماق و بطون آن راه نیابد، ولی همان مطالبی که درک می کند به همان میزان راهنمای او در مسیر هدایت است.
این کتاب هم چنین سدید و محکم و استوار است و سخن بی پایه و اساس نمی گوید و از سخافت در امان است. پس با آن که آسان یاب است استوار است و با آن که با وزانت و ثقیل است از آسان یاب است.
به سخن دیگر، «ثقیل» است(روم، آیه 60) و به دور از «عسر» بوده و برخوردار از یسر است(قمر، آیه 17)؛ سدید و استوار است، ولی نه سخیف؛ هم چنین ثقیل نه عسیر بلکه ثقالت و وزانت قرآن همراه با آسانی و یسر است؛
به عبارتی دیگر؛ قرآن سدید و متینی به دور از هر گونه سبکی ، سخافت و سستی است. با آن که وزین و ثقیل و سنگین است ولی سخت و عسیر نیست؛ بلکه آسان و یسیر است. پس قرآن دارای چهار ویژگی است: وزین است و سست بنیاد نیست؛ آسان است و سخت فهم نیست.
از نظر روایات اسلامی، ایران اسلامی شاخه شمالی ارتشی را شکل می دهد که تحت ولایت امام زمان(عج) به سمت بصره حرکت می کند تا نیروهای متجاوز سفیانی مرکب از همه شیاطین جن و انسی را در عراق عرب سرکوب کند؛
این در حالی است که شاخه جنوبی این ارتش آخرزمانی را یمنی هایی تشکیل می دهند که حکومت آنان به طور مستقیم تحت ولایت امام زمان(عج) شکل گرفته و بدنه اصلی ارتش آن حضرت(عج) را تشکیل می دهد.
به سخن دیگر، هماره از نظر آموزه های اسلامی شرایع گوناگون از آیین ابراهیمی(ع)، غرب آسیا و خاورمیانه مرکز جهان است و پیروزی حق و شکست باطل در این جا رقم می خورد. بنابراین، همه مناطق دیگر جهان به عنوان پیرامون این مرکز عمل کرده و متاثر از آن است. پس جنگ سرنوشت آخر زمانی در این نقطه از جهان خواهد بود.
بر اساس روایات، طرف باطل و شیطانی در شامات متمرکز شده و به سوی شرق حرکت کرده و عراق عجم را به اشغال در می آورد. این در حالی است که پیش از آن در ایران اسلامی، با مرکزیت قم، حرکت جهانی سازی اسلام شروع شده و افاضات معرفتی در سرتاسر جهان انجام می شود. این حرکت معرفتی نیازمند حرکت نظامی و عملیاتی است که به دست نیروهای یمنی انجام می شود.
نیروهای یمنی بدنه اصلی حرکت نظامی امام زمان(عج) را تشکیل می دهد و به سمت شمال یعنی عربستان و سپس عراق می آید و با تلاقی ارتش امام زمانی (عج) شاخه شمالی پیشروی به سوی شام و فلسطین اشغالی شروع و در نهایت نه تنها پیروان سفیانی از شاخه سقیفه شکست می خورد بلکه به دنبال آن پیروان دو شریعت موسوی و مسیحی نیز تسلیم شده و جهان تسلیم مرکزیت حکومت امام زمان(ع) در کوفه عراق می شود.
بنابراین، راهبرد اصلی نظام اسلامی باید حمایت از یمن و انقلاب یمانی باشد تا ریشه شجره خبیثه تکفیری سقیفه را از عربستان برکند و شاخه های آن را در شام و عراق بچیند. آن چه امروز در عربستان است، همان شجره خبیثه سفیانی سقیفه است که به دست ابلیس غرس شده و با «صهیونیزم عبری عربی غربی» آبیاری شده است. زدن و هرس کردن شاخه های شامی و عراقی تکفیر جز با قلع و قمع شجره خبیثه در عربستان شدنی نیست؛ پس راهبرد اساسی همکاری با یمانی ها در بر کندن این شجره خبیثه است تا بستر برای ظهور امام زمان(ع) فراهم آید.
اسلام ویژگی های خویش را برای یک جامعه قرآنی تعریف کرده است. بر اساس آموزه های وحیانی قرآنی می توان سه گانه زیر را به عنوان مهم ترین ویژگی های یک جامعه قرآنی بر شمرد. این سه گانه ها عبارتند از:
عبادت: از نظر آموزه های وحیانی قرآن، هدف آفرینش انسان، عبادت و بندگی است.(ذاریات، آیه 56) انسان طریق عبادت به تقوای الهی می رسد(بقره، آیه 21) و به عنوان انسان متاله و خدایی شده سزاوار و شایسته خلافت الهی و مظهریت در ربوبیت می شود.(بقره، آیات 30 و 31 و 138؛ آل عمران، آیه 79)
عدالت: از مهم ترین ویژگی های جامعه قرآنی، عدالت است که تبلور آن در عدالت قسطی و سهمیه ای هر انسانی از مواهب الهی است. بر اساس عدالت قرآنی، هر چیزی به جایگاه حق خویش می رسد و کمالات خاصه خود را به دست می آورد. این عدالت بر اساس موازین الهی و حقوقی است که برای هر چیزی تعیین شده و در کتب الهی هم چون قرآن تبیین شده است. هر کسی باید این حقوق را بر اساس آموزه های وحیانی قرآن بشناسد و در قالب رفتار و اعمال در زندگی پیاده سازی کند و با اجرا و قیام بدان همه به جایگاه بایسته و شایسته خویش برسند.(حدید، آیه 25) از این رو، عدالت شاخص اصلی جامعه قرآنی است و اگر کسی بخواهد تقوایی را از طریق اعمال عبادی کسب کند، عدالت نزدیک ترین راه و روش برای تقوای الهی است.(مائده، آیه 8) بنابراین، شاخصه های دیگر اجتماعی چون آزادی تنها در چارچوب، مدار و محور عدالت معنا می یابد؛ در غیر این صورت، آزادی چیزی جز لاابالی گری و اباحه گری نیست؛ چرا که حریت انسان با عبودیت و تقوایی است که از راه اعمال عبادی به ویژه عدالت کسب می شود.(همان؛ آل عمران، آیه 35)
ولایت : جامعه قرآنی برای تحقق اهداف اصیل خویش در راستای عبادت و خلافت الهی، نیازمند قیام عمومی به عدالت تحت قوانین کتابی به نام قرآن، و رهبری رهبرانی است که شناخت کامل از حق و باطل داشته و مدیریت نفس خویش را به عقل نظری نوری الهی و عقل عملی به دور از شهوت و غضب سپرده اند و جزم ایشان عقلانی وحیانی و عزم ایشان عقلانی اکتساب عبودیت و جنات الهی است. از این روست که پیروی و اتباع از چنین مدیریت عقلانی در جزم و عزم لازم است تا عدالت بتواند تحقق درست یابد و هر چیزی در جای حق خود قرار گیرد.(حدید، آیه 25؛ آل عمران، آیات 31 و 32؛ احزاب، آیه 21)
از نظر قرآن هر چیزی دارای دو جنبه مُلکی و مَلکوتی است. مُلک هر چیزی جنبه خلقی و رقیقه آن چیز است که انسان با آن ظاهر سر و کار دارد. همین ظاهر ملکی چیزها به سبب آراستگی و زینت موجب می شود تا انسان به ژرفای آن توجه نیابد و به همان ظاهر بسنده کرده و قضاوت را بر پایه آن داشته باشد؛
اما ملکوت هر چیزی همان جنبه امری، حقیقی و باطنی چیزی است که اصطلاحا به آن جنبه «یلی الرب» گفته می شود.(انعام، آیات 82 و 83؛ المیزان، ج 8، ص 348) این جهت باطنی هر چیزی حقیقت آن چیز را نشان می دهد که جهت خدایی است. پس هر کسی به هر چیزی نظر دقیق داشته باشد، به طور طبیعی مثلا از فقر هویتی و وجودی آن آگاه می شود و می بیند که این چیز نمی تواند قائم به ذات باشد؛ چرا که «کُلُّ قائمٍ فی سِواهُ مَعْلولٌ؛ هر ایستاده در غیرش، معلول علتی است.»(نهج البلاغه، خطبه 184)
از همین روست که خداوند از انسان ها می خواهد اگر نمی توانند به مقام رویت و شهودی برسند که با چشمان قلب خویش ملکوت چیزها را ببیند و یا به جایی نرسیده اند که خداوند به آنان بنمایاند و ارایه دهد؛ چنان که برای حضرت ابراهیم اتفاق افتاد: وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ ؛ و این گونه ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد. (انعام، آیه 75) دست کم به مقام نظر برسند: أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ؛ آیا در ملکوت آسمانها و زمین و هر چیزى که خدا آفریده است ننگریسته اند.(اعراف، آیه 185) زیرا در این مقام می فهمند که رب و پروردگار هر چیزی خدا است و این گونه خدایی را می پرسند که باطن و حقیقت هر چیزی است و توکل بر او خواهند کرد و رفتارشان دگرگونه شده و صورت رفتاری ایشان به سوی خدایی می چرخد که در هر چیزی است: فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ؛ به هر سو رو بگردانید پس آن جا وجه الله است.(بقره، آیه 115)
به قول باباطاهر:
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای ته وینم
پس ما نیز هم چنان که حضرت ابراهیم در هر چیز وجه الله را می دید (انعام، آیات 75 تا 79) آن را خواهیم دید و هم چون او می گوییم: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ ؛ من از روى اخلاص پاکدلانه وجه و روى خود را به سوى کسى گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم. (انعام، آیه 79) چرا که در این زمانه دریافته ایم خدا و دست ربوبی او را در همه چیز می بینیم :إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ . فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ؛ چون به چیزى اراده فرماید امرش این بس که مى گوید: باش! پس بى درنگ موجود مى شود. پس شکوهمند و پاک است آن کسى که ملکوت هر چیزى در دست اوست و به سوى اوست که بازگردانیده مى شوید. (یس، آیات 82 و 83) پس چنین ناظری همه چیز را جنود الهی دانسته و به پناهگاه امن او می رود:قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَ یُجِیرُ وَلَا یُجَارُ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛ بگو فرمانروایى هر چیزى به دست کیست و اگر می دانید کیست آن که او پناه مى دهد و در پناه کسى نمى رود. (مومنون، آیه 88)